نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





تبریک

 biamob.net

دوستـــــــــــــــــان عزیزم سال نوتون مبـــــــــــــــــــــــــــارک  

عشقم سال نوت مبارک


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 6:58 | |







متن ادبی و دوستانه

 http://www.radsms.com/wp-content/uploads/2011/03/norooze1390-radsms08.jpg

پیام نوروز این است.دوست داشته باشید و زندگی کنید.زمان همیشه از ان شما نیست . . .

.

.

.

متن عشقولانه و فانتزی

اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگی است اما خدا را شکر که نوروز

هر سال این فکر را به یادمان می آورد.پس نوروزت مبارک که سالت را سرشار از عشق کند . . .


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 6:48 | |







عاشفانه

 


 

 

عاشقانه ترین نگاهم را روی قایقی از باد نشاندم و پارو زنان سوی تو فرستادم وقتی به ساحل نگاه تو رسید تو چشمانت را بستی و قایقم غرق شد
 

 

 


می گویند سه چیز زاده عشق نیست جدایی سفر فراموشی ولی آن زمان که تومرا تنها گذاشتی رفتی و فراموشم کردی من لحظه لحظه عاشقت شدم


 اجازه هست خیال کنم تاآخرش مال منی؟ خیال کنم دل منو با رفتنت نمی شکنی؟ اجازه هست خیال کنم بازم میای می بینمت...توی چشات زل بزنم بهت بگم دوست دارمت


همیشه وقتی داری گریه می کنی ،بدون اون که آرومت می کنه دوست داره،اما اونی که باهات گریه می کنه عاشقته..!


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 2:7 | |







دنبال بهانه بودم گریه کنم

 دنبال بهانه بودم گریه کنم

دارم از تنهایی می پوسم و میمیرم...

شاید سرنوشت من اینه که همیشه با یه دنیا آه و حسرت در چرخش و نفس کشیدن باشم.

دنبال بهانه بودم گریه کنم...چشمامو سرزنش نکن و سعی نکن جلوشون رو بگیری...بهانه باز هم پیدا .شد...اونم خودت هستی...

نمیدونم از خوبی هات بگم یا وقتی شکستیم

اقتدا به تو دارم وقتی اذان عشق سر میدی...نمازم بی قنوت و بی رکوع و تنها سجده بر آغوش تو دارد.

سلامم را بر حریر خوابت بکش...بر اون چشمایی که در اغوشم به انها ذل میزدم.

قلم نوشتم ساکته وقتی که چشمام با اشکاشون تورو برام میکشن و هر لحظه دلخوشیم شده توهم خیالت.

دنبال بهانه بودم گریه کنم

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 8:23 | |







اگر مي دانستي که چقدر دوستت دارم سکوت را فراموش مي کردي

 

 

 اگر مي دانستي که چقدر دوستت دارم سکوت را فراموش مي کردي

 

تمامي ذرات وجودت عشق را فرياد مي کرد
اگر مي دانستي که چقدر دوستت دارم چشمهايم را مي شستي
و اشکهايم را با دستان عاشقت به باد مي دادي
اگر مي دانستي که چقدر دوستت دارم نگاهت را تا ابد بر من مي دوختي 
تا من بر سکوت نگاه تو 
رازهاي يک عشق زميني را با خود به عرش خداوند ببرم 
اي کاش مي دانستي
اگر مي دانستي که چقدر دوستت دارم هرگز قلبم را نمي شکستي
گر چه خانه ي شيطان شايسته ي ويراني است
اگر مي دانستي که چقدر دوستت دارم لحظه اي مرا نمي آزردي
که اين غريبه ي تنها , جز نگاه معصومت پنجره اي
و جز عشقت بهانه اي براي زيستن ندارد
اي کاش مي دانستي 
اگر مي دانستي که چقدر دوستت دارم همه چيز را فدايم مي کردي 
همه آن چيز ها که يک عمر بخاطرش رنج کشيده اي 
و سال ها برايش گريسته اي 
اگر مي دانستي که چقدر دوستت دارم
همه آن چيز ها که در بندت کشيده رها مي کردي 
غرورت را ...... قلبت را ...... حرفت را 
اگر مي دانستي که چقدر دوستت دارم
دوستم مي داشتي 
همچون عشق که عاشقانش را دوست مي دارد
کاش مي دانستي که چقدر دوستت دارم 
و مرا از اين عذاب رها مي کردي
اي کاش تمام اينها را مي دانستي

دوستت دارم


دوستت دارم، نه واسه اينكه تنهام

 

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 8:19 | |







دوسـت می دارم

 

دوسـت می دارم

تو را به جای همه کسانی که نمی شناختم دوست می دارم

تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم

 برای خاطر عطر گستره ی بیکران و برای خاطر عطر نان گرم برای خاطر برفی که آب می شود، برای نخستین گل برای خاطر جانداران پاکی که آدمی نمی رماندشان

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که دوست نمی دارم دوست می دارم

جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک می بینیم.

بی تو جز گستره یی بی کرانه نمی بینیم میان گذشته و امروز.

 از جدار آیینه ی خویش گذشتن نتوانستم می بایست تا زندگی را لغت به لغت فراگیرم راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می برند.

تو را دوست می دارم برای خاطر فرزانه گی ات که از آن من نیست

 تو را به خاطر سلامت به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی دارم

 تو می‌پنداری که شکی

به حال آن به جز دلیلی نیست

 تو همان خورشید درخشانی که بر من می تابی  هنگامی که به  خویش مغرورم 

تورا با خاطر دوست داشتن دوست میدارم

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 8:17 | |







یک شب خوب تو اسمون

 

یک شب خوب تو اسمون

یک شب خوب تو اسمون … یک ستاره چشمک زنون … خندیدو گفت کنارتم تا اخرش تاپای جون …ستاره ی قشنگی بود . اروم و نازو مهربون … ستاره شد عشق منو منم شدم عاشق اون … اما زیادطول نکشید عشق منو ستاره جون … ماهه اومدستاره رو دزدیدو برد نامهربون … ستاره رفت با رفتنش منم شدم بی هم زبون … حالا شبا به یاد اون چشم میدوزم به اسمون ...  

 

 ای بهترینم دوستت دارم...


 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 8:15 | |







وقتی دلتنگ شدی

 وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوست داره. .وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی. وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه. وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته. وقتی چشمات تهی از تصویرم شد به یاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش بهت لبخند میزنه. وقتی به انگشتات نگاه کردی به یاد بیار کسی رو که دستای ظریفش لای انگشتات گم میشد. وقتی شونه هات خسته شد به یاد بیار کسی رو که هق هق گریش اونها رو می لرزوند


 
 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 8:12 | |







دوستت دارم....

 قلبمو که دادم به تو دیگه باید پس بگیرم
موندن هرگز خداحافظ
دیگه میرم
اگه یه روز دردای دنیا بریزه تو قلب من
ستاره ها خاموش بشن تو آسمون شب من
من میمیرم دیگه میرم
خداحافظ دیگه رفتم پایان ثانیه منم
هر جای ساعت ببینم عقربه هاشو میشکنم
حتی نشد واسه یه بار من بدیهاتو خوب کنمهیچی نمونده از دلم خاکستر دو آتیشم
ریزه ریزه دل میسوزه
خسته شدم دلم گرفته این روزا غم خونه کرده توصدام
بارون غصه انگاری میباره تو ترانه هام
عاشق بودم خسته شدم
خسته شدم دیگه میرم گریه نکن
خورشیدو کشتم تادیگه خودم به جات قربون کنم
دل میسوزه ازم نخواه بیشتر از این اسیر این قفس باشم
دل بیا بگیر از عشق دیگه نگی
درد عشقی که کشیدی جز خدا به کسی نگی
دل بیا بگیر از عشق دیگه نگی
درد عشقی که کشیدی جز خدا به کسی نگی

دوستت دارم....



[+] نوشته شده توسط тαηнα در 8:9 | |







دلم بدجوری گرفته

 


 

دلم
بدجوری گرفته .. هر طرف که نگاه میکنم تو رو میبینم .. عطرتو حس میکنم و
صداتو میشنوم .. اما تو هیچ وقت نیستی .. میترسم دستاتو تو دستم
بگیرم ..میترسم بلور انگشتاتو بشکنم .. می ترسم تو هم مثل من بوی تنهایی و
غربت بگیری .. می ترسم این بغض هزار ساله به تو هم سرایت کنه .. من از مرگ
نمی ترسم از رفتن تو می ترسم .. می ترسم تو بری و من نمیرم! می ترسم بدون
تو زنده بمونم دلم گرفته ..!! مثل تموم شبهایی که گذشت ..!! مثل تموم
شبهایی که بدون تو خواهند اومد ..!! روزگارم از شبهای بی ستاره تو هم تیره
تر شده .. تنها یادت هست که امیدسپیده ای هرگز نیومده رو تو دلم زنده نگه
میداره .. دیگه زیر بارون خیس نمیشم ..!! یاد اون چتری که بالای سرم گرفتی
تا ابد با منه .. من و ببخش که هنوز ازت پرم .. که هنوز نمیتونم ازت دل
ببرم .. راستی تا حالا شده اون قدر دلت برای کسی تنگ بشه که با شنیدن اسمش
هم بغض گلوتو بگیره ؟؟ تا به حال شده اون قدر بخوای برای یه نفر بمیری  که
از زنده بودنت هم خسته بشی ؟؟ یا شده دلت بخواد زمین و زمان متوقف بشن تا
نگاهی که به تو خیره شده لحظه ای بیشتر باقی بمونه؟؟میدونی .. من عاشقم
چون فقط یه بار تو دلم زلزله اومد اما از زلزله بم هم مخرب تر.. چون همیشه
قلبم واسه یه نفر زد واسه تو . . . میدونی . . . تو هیچ وقت نتونستی ذهنمو
بخونی..اشکمو ببینی.. صدامو نشنیدی..صدایی که خودت خفش کردی.. صدایی که یه
روز بهت میگفت دوست دارم عشق من پاک بود .. عشق من با عشقای حالا فرق داشت
وقتی میگفتم دوست دارم با بند بند وجودم میگفتم .. اما هیچ وقت نفهمیدی ..
اما بازم میخوام از تو بنویسم .. میدونی چرا ؟؟ چون اول و اخر لحظه هام
تویی .. بذار همیشه پریشونت بمونم میذاری که ؟؟ تو رو خدا اینم ازم نگیر
من میمیرم

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 8:7 | |







اخرین نامه

 دلم می خواد یه چیزی رو بدونی دیگه نه عاشقی نه مهربونی

 منم دیگه تصمیمم و گرفتم اصلا نمی خوام که پیشم بمونی

 

 دیشب که داشتم فکرامو می کردم دیدم با تو تلف شده جوونی

 یه جا یه جمله قشنگی دیدم عاشقو باید از خودت برونی

 چه شعرایی من واسه تو نوشتم تو همه چیز بودی جز اسمونی

 یادت می یاد منتم و کشیدی ؟تا که فقط بهت بدم نشونی؟

 یادت میاد روی درخت نوشتی تا عمر داری برای من می خونی؟

 یادت میاد حتی سلام من رو گفتی به هیچ کسی نمی رسونی

 حالا بیار عکسامو تا تموم شه اگر که وقت داری اگه می تونی

 نگو خجالت میکشی می دونم تو خیلی وقته دیگه مال اونی

 خوش باشی هر جا که میری الهی واست تلافی نکنه زمونی. 

دلم می خواد یه چیزی رو بدونی دیگه نه عاشقی نه مهربونی

 منم دیگه تصمیمم و گرفتم اصلا نمی خوام که پیشم بمونی

 دیشب که داشتم فکرامو می کردم دیدم با تو تلف شده جوونی

 یه جا یه جمله قشنگی دیدم عاشقو باید از خودت برونی

عاشقو باید از خودت برونی  چه شعرایی من واسه تو نوشتم

تو همه چیز بودی جز اسمونی تا که فقط بهت بدم نشونی؟

 یادت میاد روی درخت نوشتی تا عمر داری برای من می خونی؟

 یادت میاد حتی سلام من رو گفتی به هیچ کسی نمی رسونی

 حالا بیار عکسامو تا تموم شه اگر که وقت داری اگه می تونی

 نگو خجالت میکشی می دونم تو خیلی وقته دیگه مال اونی

 خوش باشی هر جا که میری الهی واست تلافی نکنه زمونی

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 8:5 | |







تنها شدیم منو دلم عاقبتم جدائیه

 تلخیه آخره قصه یه تبسم خیالی ترسه از خودت گذشتن وقتی که راهی نداری حس سرد تیغ روی رگ هات قصه ی آخره مرگه خودکشی لحظه ی آخر دنباله دلت میگرده وقتی که آخره خطم من دیگه از چی بترسم تیغو رو رگم میذارم پس چرا میلرزه دستم انگاری صدائی میگه توی گوشم دست نگه دار نه دیگه راهی ندارم من میرم ... خدا نگهدار


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 8:2 | |







کسی دوستت داره یا نه...............

 

 

 

 

هر وقت خواستی بدونی که کسی دوستت داره یا نه .توی چشماش نگاه

 

 

کن تا عشقو تو چشاش ببینی:

 

 

 

اگه نگات کرد: عاشقته

اگه خجالت کشید :برات میمیره

اگه سرشو انداخت پایین و یه لحظه رفت توی فکر: بدون که بدون تو میمیره

 


 

 

اما اگه سرشو انداخت پایین و خندید و حرفو عوض کرد: بدون که دوستت نداره

 

 


                     تقـــــــــــــدیم به عشـــــــــــــــــــــــق

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 7:58 | |







چقدر دوست داشتم

 

چقدر دوست داشتم

 

چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:

 

چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟

 

چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟

اما افسوس که هیچ کس نبود ...

همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...

آری با تو هستم ...!

با تویی که از کنارم گذشتی...

و حتی یک بار هم نپرسیدی،

چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!! 


تقــــــــدیم به عشـــــــــــــــــــــــقم

دوستت دارم


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 7:51 | |







دل شکسته

 از کنار نیمکت خاطره ها میگذرم
سکوت می نوازد
و درخت شاهد باران عشقم
با ترانه باد می خواند
دستم گم کرده راهش را
بی جهت در جیبم می خزد

پاهایم سنگین اند
بار غمی به دوش دارم
با هر گامم
زیر پاهایم صدای خش خش رنج پاییز را میشنوم
و اشک هایم را پشت سر می گذارم

در بدنم جریان دارد حضورش
اما با چشمم چیزی جز فاصله نیست
با خودم می گویم
به کجا می روم
آن چه اینجا می جویم چیست؟
در فکر هستم
من و او اینجا و ناگهان
با هق هقم دیگر نواختنی نیست

هوا سرد است تنها میگریم
به یاد شبی که با او خندیدم
آه من در کنار او و حضورش
عاشقانه زیر باران رقصیدم
و عطر نابش را بوییدم
خندیدم...
از غم چشمهایش رنجیدم...
همه را پوستم گواه می دهد...

عاشقانه،بی ترس،بی لرز
زیر بوسه های آسمان
دست هایم را گرفت
محو گرمای وجودش بودم که
در دلم عشقی جاویدان را نوشت

جلوی این نیمکت
به درخت شاهد چشم می دوزم
تنهایم  اما امروز...
تکرار میکنم بودنش را
و از نبودنش این جا تنها می سوزم

باد سردی می وزد
دست هایم گم می شوند در جیبم
تنها به تنهایش و تنهاییم می اندیشم
چشم های خیسم را می بندم


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 10:42 | |







رفتي اما بي تفاوت

 هر نفس می رسد از سینه ام این ناله به گوش
كه در این خانه دلی هست به هیچش مفروش !

چون به هیچش نفروشم ؟ كه به هیچش نخرند

هركه بار غم یاری نكشیده ست به دوش 
سنگدل ، گویدم از سیم تنان روی بتاب

بی هنر ، گویدم از نوش لبان چشم بپوش

برو ای دل به نهانخانه خود خیره بمیر

مخروش این همه ای طالب راحت ! مخروش
آتش عشق بهشت است ، میندیش و بیا

زهر غم راحت جان است ، مپرهیز و بنوش

بخت بیدار اگر جویی با عشق بساز

غم جاوید اگر خواهی ، با شوق بجوش


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 10:32 | |







تب دارم من !

           

 

         شب،

           سایه های تردید و وحشت بر تن  شهر

                      غوکی ازعبور غمناک نسیم ،می خوانَد

      --------------------

         زمزمه ای سرگردان،آخرین قطره ی خواب مرا می نوشد

        انگار موج سرکش اندوهی کهنه،هرشب

                                           ازشکاف باز در

                        روی اندام گره خورده ی من بر بستر ،می لغزد

                                     و گل عریان رویای مرا

                                                       نرسیده می چیند

                                  ----------------------

       امشب آسمان پر خواهش

                    رگه های مهتاب ،روی شانه های ماه

       سرانگشت هوس باز من ،بی پروا،عرق پنجره را می بلعد

               آن طرف تر ،بوی نمناک شب

                 پیچیده در همآغوشی هراس انگیز باد با برگ

                         ونگاه بی تابم ،سُر می خورَد روی تن داغ افق

                                     که هنوز از غربت بی پایان ِمن ِمن!

                                                                     گیج است

                 من ،بی وزن ،سرگشته ونا آرام

                           ساکن نا کجا آباد ،گمشده در دنیا!

               کاش مهربانی دور نبود و غفلت اینهمه نزدیک

      کاش بازار تبسم اینهمه آشفته نبود و کار دل رسوایی!

                 وای چه عطشی دارم من ،مردابم ،بی آبم

                       قامت صبح، بلند ومن ،

                                                   وای چه کوتاهم...

                      ذهن من انگار ،پر از نطفه ی شیطان است

                                        وای من چه تنها و خدا

                                                         لای اوراق زمان ،تنهاتر

                وای برمن !

...........................................

ودیگر هیچ !

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 10:11 | |







آرزوهای غریب

            

 

                دلم چه عجیب

              برای ابعاد یک خواب ساده ،تنگ است

             عبور کم حجم آوازی مرموز،وسط یک ظهر خسته

             نسیمی بی وزن ،روی ابری پاره

             سبدی لبخند روی دوش دوره گردی در کوچه

             منطق بی تفسیر عشق

                              توی رگ چوب دستی شبگرد

             نقاشی بی اندوه درخت

                                     روی دیوار بلند باغ

      _ چه هوسهای غریبی،آرزوهای عجیبی

                                    مثل آواز بلند سیمرغ در قاف

                                               انقلابی در تن مرداب

                                                رفتن ماه از قفس شب !!!

                                  ×××××××××××××

          من نمی دانم چرا

                 این روزها

                   در چراگاه پر علف دنیا

                         عطش درک حقیقت، این همه نایاب است

                         وچرا آئینه ها نابینا و خیانت زیباست

                           نگاهها خالی

                            وخدا پرسه زنان درباغ درختان سوخته

                                       پنجره را روی همه می بندد!....

                           ×××××××××××××××

      _ من چه عجیب دلتنگم!

    ...........................................................

ودیگر هیچ !

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 10:7 | |







خورشید بیچاره

                             

                     عمری ست

                   گونه های آسمان از سیلی طوفان تَرک می خورَد

                   چشم ها ،ژاله باران

                   یوغ شب ،دامن می کشد از هرسو

                   انگار صبحی در کار نیست!

                   واژه ها در اعتصابی مسموم

                    به خود می پیچند

                    تن شهر از تازیانه ی سکوت ،زخمی

                    قناری در حنجره محبوس

                      وماهی فریاد در تُنگ تَنگ ِگلو

                                 دق می کند از اسارت کلام

                      روح خیس من ،مصلوب ِدیوار

                       و سماجت شبهای بی ستاره

                         بغض کال مرا می فشارد

                           بخار می شوم

                              می چکم

                               درد می کشم و می شوم از ابهام پُر

                                     ومی شوم از شقایق خالی

                                -انگار صبحی در کار نیست!

           چه کسی خورشید را در قفس انداخت؟!

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 10:6 | |







طرح پرنده ی دلم

                                                     

           غمگین و سرمازده

           خرقه ی  دلتنگی بر دوش

            زانوی سرگشتگی در بر

               کنج قفسیِ بی نور

                      بی حوصله و خاموش ،طرح می زند

                                طرح پدرم در لباس مندرس هوش

                                    مادرم زیر چادر پاره ی ذوق

                                    لنگه کفش آدمیت برادرم

                                      جامانده در شهر شعور و بلوغ

                                    و عروسک عاطفه ی گمشده ی خواهرم

                                         ***********

          پرنده ی دلم

              غریبانه به یا’س معتاد است

                به ریزش آرام و بی لرزش آوار شب

                  وهمه ی ابرهایی که خشکند و سِتروَن

                      وخدایی که هر روز گم می شود

                                           ********

         گوش کن !

             وزش وسوسه ی دیوی که خدا را                   

               از قفس کوچک و بی نور دلم ، دزدید

                     گوش کن !

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 10:0 | |







دوباره صــــدایم کن

 

نیمکت عاشقی یادت هست؟    

 

کنار هم، نگاه در نگاه وسکوتمان چه گوش نواز بود..

 

بید مجنون زیر سایه اش امانمان داده بود،

 

برگهای رنگینش را به نشانه عشقمان بر سرمان می ریخت..

 

او نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید،

 

اما اکنون پاییز.. نبودنت را، جداییمان را به رخ می کشد.

 

بگو، صدایم کن، بیا تا دوباره ما شویم،

 

مرحمی بر سوز دلم باش، نگاه کن، پاییز به من می خندد،

 

بیا داغ جداییمان را به دلش بگذاریم.

 

بیا کلاغ ها را پر دهیم تا خبر وصلمان را به پرستوها مژده دهند.

 

دوباره صدایم کن..

 



[+] نوشته شده توسط тαηнα در 5:55 | |







بازهــــم برای تـــو

 

هنوز هم عاشقانه ها یم را برای تو می‌نویسم..

هنوز هم در ازدحام این همه بی تو  بودن از با تو بودن حرف می‌زنم..

هنوز هم باور دارم عشق ما جاودانه است..

 

این روزها دیگر پشت پنجره می‌نشینم و به استقبال باران می‌روم.

می‌دانم پائیز، هنوز هم شورانگیز است..

می‌دانم  یکی از همین روزها کسی که نبض زندگی من است،

کسی که جز تو نیست بازمی‌گردد..

 

می‌دانم تمام می‌شود و ما رها می‌شویم؛ پس بگذار بخوانم:

اولین عشق من و آخرین عشق من تویی

نرو، منو تنها نذار که سرنوشت من تویی..

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 5:55 | |







باتومی مانم....!!!!!

مرا نمیخواهی دیگر میدانم

 

حتی اگر مرا ببینی هم نمیشناسی مرا دیگر میدانم

 

اینک همان نامه ای که برایم نوشتی را میخوانم

 

چه عاشقانه نوشته ای همیشه با تو میمانم.....!!!!


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 5:55 | |







وفـــای بـــی وفـــایـــی ات....

 

امروز اگر نیایی دیر میشود، سایه من از ردپای آشنای تو بر روی دلم دور میشود

وهمچنان دورتر میشود تا به آغاز فراموشی یکدیگربرسیم

و این یک آه حسرت است و این آخرین فرصت است

و اینجاست که حتی اگر در آینه بنگریم ، تصویر رخ خودمان را هم نخواهیم دید

و ما جزو آرزوهای محال میشویم و حسرت امیدهای ما را خاکستر میکند

منی که شب نشینم چگونه با خورشید باشم ؟

من حتی با ستاره ها نیز همنشین نبوده ام!

حالا تو در انتظار طلوع رویاهای خودت نشسته ای و من در انتظار اینم که

رویاهای دیروز، با دلم همراه شوند!

وقتی خیسی سرزمین چشمانم همیشگیست آمدن باران دگر آن شور را ندارد

این مرام بی مرامی ات، این وفای بی وفایی ات ، این محبت نامهربانی هایت

در حق دلم مرا مثل آتش رو به خاموشی کرده است

خیلی وقت است در دریای بی انتهای غمهایت غرق شده ام

اما تو ای شناگر ماهر مرا در حال غرق شدن هم ندیدی

چه برسد به شنیدن فریادم در زیر آب

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 5:55 | |







آه حسرت...

 

دلت را سپردی به من و وعده همیشگی دادی،

گفتی که با من همیشه چشمه زلال عشق در قلبت میجوشد؛

گفتی همیشه آرامی همیشه به امید بودنم زنده میمانی؛

مدتی است که روزها، سرد گذشته؛از سردی هوا، آب چشمه ی عشقت یخ بسته؛

رگهای قلبم بی آب است به یک کویر خشک رسیدن هم بهتر از باریدن باران است؛

فصل عشق تو،

رو به خزان است با تو بودن مثل رفتن به سوی یک کلبه ی بی نام و نشان است؛

بی خیال، از عشق نگو برایم بهانه ات را بیاور که منتظر شنیدن آنم؛

تو هنوز کتاب عشق را نخوانده ای و آمده ای به سراغ صفحه آخرش،

هنوز باران عشق را ندیده ای و زیر آسمان آفتابی نشسته ای به انتظار باریدنش؛

اول بیا و بعد بگو میخواهی بروی تو هنوز نیامده داری میروی؛

اگر این است امروز تو ،وای به حال فردایت دیگر حوصله ندارم سر کنم با غمهایت؛

بارها رفتی و خودم آمدم به سراغت، اینبار دگر حتی نمینشینم چشم به راهت؛

باور اینکه تو از خوبها نیستی برایت بسی دشوار است

اما این دست خودت نیست تو همینی؛

دیدنت حالم را خراب میکند ،زین پس به جای تو با تنهایی قرار میگذارم،

اینگونه قلبم با تنهایی روزهایش را فردا میکند؛

دلت به حالم نسوزد،اینک این حال من است که سوخته، چشمهای خیسم،

به انتهای جاده ای که تو را در آن ندارد چشم دوخته و میشمارد

ثانیه هایی که از رویاهایم فراری اند؛

به جای نفس آه میکشم و به جای غم حسرت میخورم ؛خاطره هایم را جا میگذارم

و دیگر جای قدمهایت پا نمیگذارم.

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 5:55 | |







عشق دلیل نمیخواهــد

 

یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید

چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

دلیلشو نمیدونم …اما واقعا”*دوست دارم

تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی… پس چطور دوستم داری؟

چطور میتونی بگی عاشقمی؟

من جدا”دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم

ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی

باشه.. باشه!!! میگم… چون تو خوشگلی،

صدات گرم و خواستنیه،

همیشه بهم اهمیت میدی،

دوست داشتنی هستی،

با ملاحظه هستی،

بخاطر لبخندت،

دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت

پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون

عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم

اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس

منم نمیتونم دوست داشته باشم

گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم

اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم

اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان،

پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

عشق دلیل میخواد؟

نه!معلومه که نه!!

پس من هنوز هم عاشقتم

نظره تو چیه؟

www.pix2pix.org


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 5:55 | |







تو با منی و من تنها هستم....

تو با منی و من تنها هستم ، در قلب منی و من به عشق تنهایی زنده هستم،

تو همنفسم هستی و نفسهایم عطر تنهایی را میدهد

توهمسفرم هستی و جاده زندگی رسم غریبگی را به من یاد میدهد.

تو مال منی و من مال تو نیستم، باران منی و من کویری بیش نیستم،

انگار نه انگار بامنی ،نشسته ای برای خودت حرف از عشق میزنی!

همیشه به یاد توام و در حسرت داشتنت،دلگیر و سردم در روزهای نداشتنت

یک بار عاشق شدم و یک عمر برای تو ،یک بار هم نگفتی دستهایم مال تو!

آن رویا از خیالم رفت و قصه آغاز شد،همه چیز به نفع تو تمام شد

دیدی که در آینه ی چشمان خیسم ،چشمان تو حتی یک ذره هم خیس نشد

من پر از درد بودم و خسته ،اما دل تو حتی یک ذره هم دلگیر نشد

تو با منی و افسوس که من بی تو هستم،انگار نه انگار که عشق تو هستم!

بودن و نبودنت فرقی ندارد،اینکه سرد هستی و با تو بودن تنها برایم عذاب دارد

هستی و انگار نیستی ، گاهی حتی فراموشم میکنی و از من میپرسی که تو کیستی؟

هزار درد دل ناگفته در دلم مانده و همدلم نیستی،

آنقدر اشک ریخته ام که چشمانم نمیبیند که دیگر نیستی!

نیستی و من تنها مانده ام ، آنقدر دلم گرفته که اینجا با غمها جا مانده ام

تو با منی و من تنها نشسته ام، تو در قلبمی و من اینک یک دلشکسته ام!


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 5:55 | |







بـی قـرار هـیچ قـراری نـبوده ام

 

مـگــر

 

قـراری کـه بـا تـو داشتـم و

 

هـرگـز نیـامـدی...


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 5:55 | |







قبـــــــــــول کن...

شـوق پـرکـشیـدن است در سرم قـبول کـن
دلشکـسته‌ام اگـر نـمی‌پـرم قــبول کـن

ایـن کـه دور دور بـاشم از تـو و نبـینـمت
جـا نـمی‌شود بـه حجـم بـاورم، قـبـول کـن

گـاه، پـر زدن در آسمان شعـرهـات را
از من، از مـنی کـه یـک کبـوتـرم قبـول کـن

در اتـاق رازهـای تـو سرک نـمی‌کـشم
بیــش از آ‌نـچه خـواستی نـمی‌پـرم،‌ قـبول کن

قـدر یـک قـفس که خلوتـت به هم نـمی‌خورد
گــاه نامه می‌بـرم می‌آورم،‌ قــبـول کــن

گفته‌ای که عشق ما جداست،‌ شعرمان جدا
بـی‌تـو من نه عاشقم، نه شاعـرم،‌ قبول کن

آب
وقتـــــی آب این قدرگــــذشته ازســــرم
مـن نمی‌تـوانـم از تـو بـگذرم،‌ قـبول کن


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 5:55 | |







دلـــــم گرفته....

بازم دلم گرفته گریم اختیاری نیست

 

آخه جزگریه منوکاری نیست

 

یه عمری ازمحبت بی نصیبم ای خدا

 

آخه من غریبم ای خدا

 

کوخوبی کدوم مهرماکه چیزی ندیدیم

 

ازاین دنیای شیرین فقط سختی کشیدیم

 

کدوم بخت کدوم شانس ماکه شانسی نداریم

 

هی پشت سرهم بدمیاریم

 

ماخون جگرخوردیم سوختیم وساختیم

 

به جرم زنده بودن همه هستی راباختیم

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 5:55 | |







این کلام حرف آخر من است : بدون تو هرگز!

 این کلام حرف آخر من است : بدون تو هرگز!

این عشق تو سرپناه آخر من است ، و این دوست داشتنت ، تنها امید بودن من است…

بدون تو حرفی برای گفتن نیست به جز یک کلام : آن هم کلام آخر : خدانگهدار زندگی!

بدون تو جایی برای ماندن نیست و هیچ راهی برای زنده بودن نیست….

چشم به راه تو میباشم در این جاده زندگی ، با پاهای خسته و دلی پر از امید!

وقتی غروب می شود و تو نمی آیی دلم پر از خون می شود و چشمهایم پر از اشک…

باز به انتظار طلوع و آمدنت مینشینم ، دلم میخواهد آن لحظه

همچو خورشید در آسمان قلبم طلوع کنی ….

ای وای از فردا… و وای از آن روزی که آسمان ابری و دلگرفته باشد ….

آن زمان خورشیدی در آسمان نیست ، و باز باید به انتظارت نشست ….

نشست و گریست با همان دل پر از خون ، با آن پاهای خسته و قلبی شکسته….

این کلام حرف آخر من است : بدون تو هرگز!


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 4:27 | |







                                         چاره ای نیست مگر عشق جسارت بکند

که به دردی ابدی باز دچارت بکند

لاشه ی عاشقی ام سگ خور نامردی تو

آنقدر خون به دلم هست که هارت بکند

حسرتِ حسرت من هم به دلت خواهد ماند

وقتی از حادثه یک مرد خمارت بکند

کور ، چشمی که تو را دید و مرا درک نکرد

از من این عشق چه مانده ست که غارت بکند ؟

دربدر دل ، که دو دل مانده تو را نفرینت . . .

بُکند یا بُکشد ؟ مانده چه کارت بکند

چاره ای نیست مگر ... آه ، ولی می ترسم

عشق هم پیش تو احساس حقارت بکند

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 18:29 | |







تابوت من...

 تابوت من...

 

 

مرا در تابــــــــــ ــــوت سیاهی قرار دهید که سیاه تر از سیاهـــ ــــی

شب باشد........

  دستـــــــــ ـــــــــــانم را بیرون از تابوت قرار دهید تا همه بدانند به آن

 چه خواستم نرســـــــــ ــیــــ ـدم....

 چشــــــ ــــمانم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم به راه بودم.........

وبر سر و گردنم یخ بگذارید تا به جای معشوق غم دیده ام اشــــ ـک

 بریزند و اسمم را برروی قبــــــــــــــــ ـــرم حک نکنید که میخواهم

گمنام و زود فراموش شوم....

 ومرا در گور عمیـــ ــــــق قرار دهید ونگذارید  هیچ کس بر مـَ ـــــــزارم

 بیاید  زیرا آن هم مثل من نــــــ ــــاکام خواهند مـــــُــــــ ـــــــــــرد....

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 18:27 | |







خستـــــــــــــــــــم...

 خستـــــــــــــــــــم...

از دست خودم!!!

بعضی وقتا خودمو گم میکنم

کاش یکی باشه که منو پیدا کنه

خیلی دلم گرفته...

آهای خدا

بیا بجای من

ببین میتونی این وضعو تحمل کنی؟بیا و ببین که انسان بودن چقد سخته!!!

همش تو نمازو روزه خلاصه نمیشه!

تاحالا عاشق شدی؟منتظر کسی بودی؟دل به کسی بستی؟

تا حالا عشقت ممنوع بوده؟

خدا دیگه بسمه!چقد عذاب؟چقد دوری؟چقد هوس؟

آی مردم خوب گوش بدین...

من یه دخترم

یـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه دختر...

هوس برای من (خط)خورده...

بسه دیگه ازم نخواین

خداجون به هرکی گفتم سلام، نگاه به جنسم انداخت

                    بسه،بسه،بسه!!!

خدایـــــــــــــــــــــــــــــا

(خوش بحالت که خدایی و دست هیچکس بهت نمیرسه)



 

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 18:12 | |







برای تا ابد ماندن...

 برای تا ابد ماندن...

گاهــــــــــــی برای تا ابد ماند

                                        باید رفت

گاه از قلب کسی

             گاه به قلب کسی...


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 18:2 | |







نامــــــــــه...!!!

 نامــــــــــه...

 

نــــــــامه...

باید کوتاه باشد

خـــــــــــالی از هرگونه ابهام و گله و شکایت

                                                                  پـــــــــــــس...

از نو برایت مینویسم

حال من خوب است

                                           اما تو باور نکن...


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 18:1 | |







نمـی دانـم

دلم تنـــگ است از دنیـا چرایش را نمـی دانـم


                                        من این شعـر غـم افـزا را شبی صد بار می خوانم


چه می خواهم از این دنیا، از این دنیای افسونکار


                                        قســــم بر پاکـی اشکـــــم جوابم را نمی دانم


شروع کودکی هایـم سرآغـاز غمــی جانکــاه


                                        از آن غـم تا به فرداهـا پر از تشـویش، گریانـم


بهــار زندگی را مـن هــــزاران بار بوییــدم


                                        کنـون با غصـــه می گویـم خداونـدا پشیمانم


به سـوی درگـه هستــی هزاران بار رو کردم


                                        الهی تا به کی غمگین در این غم خانه می مانم


خدایــا با تو می گویم حدیث کهنـه ی غم را


                                         بگو با من که سالی چند در این غم خانه مهمانم


دلم تنـــگ است از دنیا چرایش را نمی دانم


                                         ولی یک روز این غم را ز خود آهسته می رانم

 

 

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 15:9 | |







برای تو مینویسم

برای تویی که عشقم هستی می نویسم

برای تویی که یادت پر کرده تنهایی هایم را

 

برای تویی که وجودم عشق توست

 

برای تویی که احساسم تمام احساس توست

 

برای تویی که تمام وجودم در وجودت غرق گشته

 

برای تویی که چشمانم همیشه منتظر آمدن است

 

برای تویی که مرا جذب قلب  پاک خود کردی

 

برای تویی که همه ی وجودم را محو وجود خود کردی

 

برای تویی که قلبت پـاک است

 

برای تویی که در عشق ، قـلبت چه بی باک است

 

برای تویی که عـشقت معنای بودنم است

 

برای تویی که غمهایت معنای سوختنم است

 

برای تویی که عاشقانه دوستت دارم

 

و برای توییی که بی حد و مرز دوستت دارم

 

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 15:7 | |







امشب

 

 امشب که سقف بی ستاره اتاقم بر سرم سنگینی میکند ماندم که...

 

از چه بنویسم،

از آنهایی که دیروز با من بودند و امروز رفته اند و یا

 از تو که همیشه حرفهای مرا می شنوی از چه بنویسم،

از آسمانی که در حال عبور است یا از دلی که سوت و کور است،

از زمینی بنویسم یا از زمان یا از نگاه مهربان،

از خاطراتی که با تو در باران خیس شد یا

از غزل هایی که هیچ وقت سروده نشدباز چه بنویسم...

از چتری که هرگز زیر آن نیاستادم یا از حرفهایی که هرگز به زبان نیاوردم،

من عاشق خیابانی هستم که قسمت نشد با هم در آن قدم بزنیم،

من دلبسته درختی هستم که فرصت نشد اسممان را روی آن حک کنیم

و باز از چه بنویسم؟؟؟


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 15:6 | |







خوابهای افسار گسیخته


خواب تو را می بینم و خود را به گند می کشم
لمس تن گرم تو را می جویم و گم می شوم
هر شب شمارش می کنم تا روی ماهت بینم و
تا دست پر حس تو را بر روی گونم سایم و 
در خواب این حس گنه را بیخیالش باشم و 
اندام عریان تو را بر جان خود چسبانم و
شعر غزلناک دوتا چشم خمارت خوانم و
خود را ز بیداری از این رویای دی ترسانم و
فریاد جانکاه فراخواب خودم بشناوم و
از خواب وحشت زای زیبای دلم برجایم و …
 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:59 | |