باز دلم از دنیا و از این زندگی گرفته است....
سهم من در این لحظات تلخ دو چشم خیس است و یک قلب شکسته....
قلبی شکسته که دیگر هیچ امیدی به زندگی دوباره ندارد!
احساس تنهایی میکنم ؛ احساس میکنم تنهایی دوباره جای خالی عشق را با
حضور سردش پر کرده است..... تمام نگاهم به قاب عکست است
تو را میبینم و حسرت آن روزهای شیرین با هم بودنمان را میخورم
و دوباره چشمهایم مثل همیشه بهانه تو را میگیرند!
چه یادگاریهای تلخی را از عشقمان برجا گذاشتی .....
دو چشم خیس ؛ یک قلب شکسته و نا امید ؛
چند خاطره تلخ ؛ یادگاری از عشق تو بود ای بی وفا!
دلم خیلی گرفته ؛ اینبار دیگر کسی نیست که دلم را با
حرفهایش آرام کند ؛ با من درد دل کند و به من امید و دلگرمی بدهد ؛
دیگر کسی نیست که با دستان مهربانش اشکهای مرا از گونه هایم
پاک کند و مرا نوازش کند..... تنها خودم هستم ؛ دل پر از دردم است
و یک بغض کهنه در گلویم....
هوای دلم ابری است و دلگرفته ؛ کاش دلم بارانی میشد
تا از این حال و هوای تلخ بیرون بیایم....
کجایی ای یار بی وفایم ؟ کجایی که زندگی بدون تو یک کاووس است!
دلم بدجور هوایت را کرده است ؛ چرا رفتی؟ رفتی و دلم را با خود نبردی ....
رفتی اما بدان که اینجا تنهاتر از من دیگر هیچ تنهایی نیست ؛
رفتی اما بدان که دیگر در این دنیاهیچکس مثل من دیوانه وار
تو را دوست نخواهد داشت.....
هنوز هم چشمهایم از دوری تو بارانی است ؛ و هنوز هم تو
با همه بی وفایی ها و سنگ دلی هایت برای من مقدس و عزیزی...
تو لیاقت این قلب شکسته مرا داری و خواهی داشت....
و باز در یک سکوت تلخ و یک عالمه درد نگفته در دلم اسیرم!
کاش بودی و با من درد دل میکردی ؛ کاش بودی و مثل گذشته به من امید میدادی....
مرا با ان صدای مهربانت آرام میکردی ؛ مرا با آن کلام رویاییت درمان میکردی....
همان کلامی که گویا مدتی است فراموش کرده ای و دیگر بر زبان نمی آوری....
اما من هنوز هم به تو میگویم آن کلام مقدس را .....! دوستت دارم عزیزم...
زندگی بدون تو همین است .... دلتنگی ؛ غم ؛ غصه ؛ گریه !
زندگی بدون تو همین است .... یک دل ابری و گرفته و یک عالمه درد در دل!
همانی قلبی که با حضورت یک خانه سرخ و پر از صفا و صمیمیت شده بود
اینک یک ویرانه شده ؛ که در آن ویرانه یک پنجره شکسته و بسته رو به خوشبختی
یک قاب شکسته از عکس تو و یک دنیا دلتنگی است......
دلم بدجور گرفته است ؛ دلی که دیگر حتی با بهانه های چشمانم نیز آرام نمی شود!
چشمانم از من شاکی اند ؛ قلبم مرا نفرین میکند و
دستانم تشنه گرفتن دستان مهربان تو اند!