مهریه ی دلدار ناز زندگی تسلیم روی ماه یار
زندگی رفتن به سوی راه یار
عشقشان در قلب حتی بعد مرگ
هک شده لبخندشان بر روی برگ
عشق یاران گشته سان آسمان
میدهیم از خاطر حب جانمان
جان شود مهریه ی دلدار ناز
میدهیم این جان خود با دست باز
لذتی جز عشق در دل هیچ نیست
راه حب جز جاده وصد پیچ نیست
یاد خدا تو قلب شکسته داره خونه
صدا زدن تو دریا وقتی داری غرق میشی
وقتی تو بازیه دل بدونی مات وکیشی
وقتی دلت شکست وکسی کمک نکردت
وقتی که عشق شخصی نشوند به خاک سردت
وقتی وفا کردیو ندیدی از او وفا
وقتی زیار پستت ببینی هردم جفا
وقتی صدا زدی تو ازته قلبت بلند
وقتی که خون جانت هردم و لمحه خوردند
صدا بزن خدایی که خیلی مهربونه
یاد خدا تو قلب شکسته داره خونه
توکلت برخدا دیگه چی میخوای عزیز
وقتی خدارو داری اینجوری اشکت نریز
حسرت
میروی و من ندارم جز فغان
یار من سوگندبه یزدانت بمان
من که جز عشق تو سرشارم ز هیچ
مانده ام در آرزوی هیچ گیچ
زندگی بی تو ندارد رنگ وبو
زندگی بی تو ندارد سمت وسو
من فقط عشق تودر دل داشتم
من فقط مهر تو در دل کاشتم
چون سحر چشمم به امیدت گشود
دست گرمت در دو دست من نبود
من سزاوار تمام غصه هام
من همون دیو بزرگ قصه هام
قدرت و گم کردمو پیدا نشد
از نبودت قلب من دیوانه شد
حال چشمانم به راهت شام راسر میکند
اشکهای ممتدم رخسارها تر میکند
داستان
داستانم هست از شرح دهی
قهرمانش دختریست همچون پری
دختر این داستان گنج خفاست
در درون سینه اش رمز وفاست
عاشق یک رنگیو دور از ریا
پاک و ابی است او همچون سما
در همان ده حکمرانی بود بد
نظم وقانون از برایش بود سد
زور بر اهل دهستان مینمود
در جنگها هم حریفش کس نبود
لیک رویش همچو ماه آسمان
روی او برعکس ذاتش مهربان
دخترک از ظلم شه بیزار بود
در نگاهش شاه یک بیمار بود
بعد از انکه فکر خود را خوب روفت
رفت و پیش حکمران این حرف گفت
جلوه ی تو زیر نور گردد عیان
پس به تو گویم به صد سوز بیان
گرکه تو باشی صدف در قعر آب
لااقل احوال مارا دربیاب
مااگر دختر به شاهنشه نهیم
بررسوم حاکمان هستیم فهیم
گرچه اطلس بر تن ما چون بلاست
در تن ما پوستین حکم طلاست
پس تو برما جایگاهت رخ مکش
ناز ما چوپانیان را هم بکش
ابتدا اندر دلش پرخشم شد
شانس بود که بعد آن بارحم شد
گفت که تو با چنین سوز بیان
تو ربودی حالکم را ای جوان
تو اگر باشی موافق پیش من
من همی خواهم شوی هم خویش من
در دلم گشتی به سان رهبرم
من تورا خواهم شوی چون همسرم
پس بدین سان دخترک شد همسرش
شاه عادل شد به لطف رعیتش
عشق و توکل
شبان هنگام بین خواب ورویا
تورا بینم تورابینم به هرجا
نمیدانم چه دردیست از برایم
که دانم هیچ دارویی ندارم
به هر سو میرود این سر تو هستی
تو رابینم چه باهوش وچه مستی
تمام روز یادت توی این قلب
تمام روز نامت روی این لب
تو راهرکس که هر آنش پرستی
بگو بر من که یار من توهستی
مرا از پر نازکتر بود دل
بدونت زهر باشد در پس هل
سراندازم زمینو زیر پاهات
دعا ونظر من پشت نفسهات
بدان من عشقتو در پوست دارم
تورا بیش از خودم من دوست دارم
به روی گونه هایم اشک جاریست
ولی گنج دلم امیدواریست
توکل کرده ام برتک خدایم
همانی که صلاحم هست خواهم
مهمون قلب شما
میدون تردیدولرز
کوچه ی خرم وسبز
پلاک مهرووفا
خونه ی قلب شما
منم از شهر غریب
لونه ی ترس وفریب
منم از ظلمت دور
پی گلدسته ی نور
نه یه جا برای خواب
شیفته ی رنگ سراب
سرور غصه وغم
سهم من گرمی دم
شعر من حرف نیاز
بین ارکان نماز
تو یه نعمت از خدا
برکت خونه ی ما
معنی شعر منی
مثل یک همسفری
غنچه ی باغ امید
پر زهر عشق ونوید
شعر من برای توست
گرچه غیر سبک نوست
میدهم آن را به تو
درمیان نان جو
قلب بی قرار
قلبی نیست جز قلب بی قرار
چشمی نیست جز چشم انتظار
رحمی نیست از سوی یار خود
وقتی نیست در وقت چوب دار
حرفی نیست از رفتن نگار
در دل نیست جز عشق ومهر یار
اشکی نیست جز خون دیده ام
جز من کیست در راه او نثار نگیننگین شهر شب گشتم کجایی
دگر رنگین شد رنگ جدایی
نه دارویی است بر این درد دوری
نه سدی بر ره این اشک خونی
فدا کردم برایت جان خود را
جداکردم دلم از دار دنیا
ندادی تو سلامی بر دل من
دگر من ماندمو دستم به دامن
خدایا قلبم از کویت کجا رفت
کجا زد آشیانه بر سر حرف
بهارم نیست گم شد نیست پیدا
ندارم هیچ امیدی به فردا
بیا جانم بگیرو راحتم کن
جداکن ریشه ام را از ته بن یاسمن
|