نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





طعم تلخ زندگی

دیگر طعم تلخ زندگی را نخواهم چشید...
میان غم بارترین

و شاید زجر آورترین لحظاتم

                مرگ

       به سراغم می آید

و کابوس زندگی پر دردم را

          میان شیرین ترین آرزوهایم

                             به زنجیر میکشد

 

            من مرده ام

و اینک  تابوتم را

میان سنگینی سکوت

                     سنگین تر از دردهایم

به سوی فرجامی که گریبانگیر انسان هاست

               می برند

قبرم را

به تزیین دانه های خاکی که جسمم را در بر می گیرند

می آرایند

     و

         رویاییم را پایان می بخشد

و زندگی پر از رنجم را

فرجامی ابدی میدهد

انسانها

زمان را تسخیر خواهند کرد

    و آرام و آرامتر از ثانیه ها

                             فراموشم خواهند کرد.

و من

          دیگر طعم تلخ زندگی را

                                    نخواهم چشید

                                                           من مرده ام

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 9:58 | |







فصل دلتنگی

 دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است...............

فصل دلتنگی همیشه زودتر از اونی شروع میشه که فکرشو میکنی

شاید خودت رو در اوج ببینی ولی دل ...

مثل شیشه ای میمونه که اگه شکست دیگه شکسته

مثل چینی میمونه که اگه ترک برداشت با هزار بار بند زدن هم باز یه از کار افتادست

مثل گلی میمونه که اگه پر پر شد دیگه مرده

پس بگو با این گل پرپر چطوری از پشت شیشه شکسته دلتگی چینیه ترک خورده وجودمو بند بزنم


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 9:47 | |







اين روزا عادت همه رفتنو دل شکستنه

 

 درد تمام عاشقا پاي کسي نشستنه

 

اين روزا مشق بچه هايه صفحه آشفتگيه

گرداي روي آينه فقط غم زندگيه

اين روزا درد عاشقا فقط غم نديدنه

مشکل بي ستاره ها يه کم ستاره چيدنه

اين روزا کار گلدونا از شبنمي تر شدنه

آرزوي شقايقا يه کم کبوتر شدنه

اين روزا آسمونمون پر از شکسته باليه

جاي نگاه عاشقت باز توي خونه خاليه

اين روزا کار آدما دلاي پاک رو بردنه

بعدش اونو گرفتنو به ديگري سپردنه

اين روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه

ساده ترين بهونشون از هم خبر نداشتنه

اين روزا سهم عاشقا غصه و بي وفائيه

جرم تمومشون فقط لذت آشنائيه

اين روزا چشماي همه غرق نياز و شبنمه

رو گونه هر عاشقي چند قطره بارون غمه

اين روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه

 

خلاصه حرف همه پس زدن و نموندنه

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 23:53 | |







وقتي نيستي هر چي غصه است تو صدامه

 

 

 وقتي نيستي هر چي غصه است تو صدامه

وقتي نيستي هر چي اشکه تو چشامه

از وقتي رفتي دارم هر ثانيه از رفتنت ميسوزم

کاشکي بودي و ميديدي که چي آوردي به روزم

حالا عکست تنها يادگار از تو

خاطراتت تنها باقي مونده از تو

وقتي نيستي ياد تو هر نفس آتيش ميزنه به اين وجود

کاش از اول نميدونستي من عاشق تو بودم

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 23:46 | |







پدر


یه آدمی هست رو زمین همه بهش میگیم پدر

خستگیاش با دیدن خندهء ما میشه به در

روزا تا شب جون میکنه تا ما نشیم غمگین و زار

برای خوشبختی ما با جون و دل میکنه کار

دستاش پر از چین و چروک دنیایی از خستگیه

عاشق بچه ها شه و مظهر دلبستگیه

عرق میریزه شب و روز نون آور سفرهء ماست

از زحمت اونه که ما زندگیمون نداره کاست

یه مرد پاک و عاشقه برای همسرش فقط

مدام میگه دوز و کلک هیچوقت نداره عاقبت

عین یه دوسته واسه ما یه حامی همیشگی

حل میکنه مشکلتو هر وقت اگه بهش بگی 

گلایه از کار زیاد بی معنیه برای اون

آخه یه آدم تا چه حد میشه که باشه مهربون

پشتمونه عین یه کوه یه تکیه گاه امن و گرم

برای آرامش ما از هیچ کاری نداره شرم

هیچ ادعایی نداره نه منت و نه سرزنش

آخ بمیرم برای اون کوفتگیای بدنش

هر یه دونه موی سفید روی سرش یه جور غمه

به زیر مشکل تا الان اونه که خیلی محکمه 

پدر میخوام بلند بلند بهت بگم نوکرتم

فداییه دیدن اون چروکای صورتتم 

پدر بمون بازم برام هرگز منو تنها نذار

خسته نباشی گل من مرد همیشه باوقار


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 18:18 | |







حرف و حدیث...

 حرف و حدیث...

پشت سرم حرف بود...
چندی گذشت و حرف‌ها تبدیل شدند به حدیث...
می‌ترسم بیشتر بگذرد بشود آیه و کم‌کم سوره‌ای شود و بعد هم حتما کتابی...
می‌دانم دیری نخواهد گذشت که پیامبری نازل شود و معجزه‌اش باشد همان کتابی که روزی حرف بود پشت سر م.ن...
آخر سرهم حتما بگیردنم و ببرندم اوین و به جرم علت شدن بر ارسال رسول جعلی تکفیرم کنند...
چه کنیم از دست جماعت متوهم و نادان...
ها؟؟

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 13:51 | |







خوشبخت بشی

 خوشبخت بشی عزیزکم بدون حتی اسم من

                                                یادت بمونه عشق توست ، تو تار و پود و جسم من
 
خوشبخت بشی بهار من فدای قلب عاشقت
نیستم دیگه که دردامو یواشکی بگم بهت
 
خوشبخت بشی خدا کنه باشی و اشکی نریزی
دوست ندارم خیس شه چشات حتی به قدر ناچیزی
 
خوشبخت بشی مثل قدیم لبات پر از خنده باشه
رفیق تو از این به بعد رفاقتش با درداشه
 
خوشبخت بشی که آرزوم تا ته دنیا همینه
خوش ندارم دوتا چشام تو رو تو غمها ببینه
 
خوشبخت بشی که راضی ام از تو و عشق پاک تو
بدون که باز دوست داره مخلص سینه چاک تو
 
خوشبخت بشی گریه نکن که عین ماهی جون میدم
راضی نشو با اشک تو دل رو به دست غم بدم
 
خوشبخت بشی ببین منو دارم میخندم زورکی
خودت بگو که بعد از این غصه هامو بگم به کی
 
خوشبخت بشی عزیز من که کم نذاشتی واسه من
یادم نمیره اون شبو که دستتو دادی به من
 
خوشبخت بشی غصه نخور تنهایی عادت منه
بغض نکن و قوی بمون نذار دلم جون بکنه
 
خوشبخت بشی اینا چیه داره میریزه از چشات
دوست دارم گریه نکن دلم چه تنگ میشه برات
 
خوشبخت بشی فدات بشم که خیس خیس گونه هات
تورو خدا صدام نکن با بغضی که داره صدات
 

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 6:29 | |







نمیتوانم لحظه ای دور شوم از تو ،

 نمیتوانم لحظه ای دور شوم از تو ،  

                                       درک کن چه حسی دارم ، همیشه میمانم مال تو...

کاش میشد سهم من از با تو بودن  

تنها آرامش و عشق باشد نه دلتنگی و انتظار...

هر گاه نیستی و دلتنگ توام نامت را در دلم زمزمه میکنم ،

اینگونه است که آرام میشوم ،

دلم را راضی میکنم و اینگونه روزهای دلتنگی را سر میکنم

دلم به سوی آسمان دلتنگی پر میکشد در میان میگیرد یاد تو را ،

درد دل میکند با خاطره هایت ، تکرار میکندحرفهایت ،

حرفهایی که تو همیشه با دلم در میان میگذاری ...

نه عزیزم نمیتوانم لحظه ای دور شوم از تو ،

نشسته ام بر روی ابرهای خیالت ،

و در رویاهای تو سیر میکنم آسمان دلتنگی ام را....

نه عزیزم نمیتوانم لحظه ای در فکر تو نباشم ،

هیچگاه فکر نکن که در حال فراموش کردن تو باشم

درست است که روزها میگذرد، چه زود آسمان تاریک امشب ،

روشنی فردا میشود اما نمیگذرد ، نمیگذرد ،

نمیگذرد هیچگاه آن عشقی که در قلبم نسبت به تو دارم ،

تمام نمیشود ، تمام نمیشود ،

تمام نمیشود هیچگاه آن احساسی که به تو دارم...

هر چه دوست داری از من بخواه جز فراموش کردنت ،

اگر میخواهی بروی برو اما من هستم ،

آنقدر میمانم تا ماندنم مرا یاری کند ، تا دوای عشقت مرا درمان کند...

میمانم و میمانم تا لحظه مرگم ،

آنقدر عاشقت میمانم تا لحظه از دنیا رفتنم قصه عشق مرا بنویسند...

نه عزیزم به این خیال نباش که روزی سرد شوم ،

جانم را از من بگیرند با تو دوباره زنده میشوم ،

دنیا را از من بگیرند با تو دوباره صاحب دنیا میشوم ....

هیچگاه نمیتواند کسی تو را از من بگیرد،

میدانی که قلبم بی تو میمیرد،

تو در قلبمی و هیچگاه دنیای عاشقانه من نمیمیرد.... 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 6:26 | |







قلب من



قالی خداست

تار و پودش از پر فرشته هاست

پهن کرده او دل مرا

در اتاق کوچکی در آسمان خراش آفتاب

برق می زند قالی قشنگ و نو نوار من

از تلاش آفتاب

***

شب که می شود

خدا روی قالی دلم راه می رود

ذوق می کنم

گریه می کنم

اشک من ستاره می شود

هر ستاره ای به سمت ماه میرود

***

یک شبی حواس من نبود ریخت

روی قالی دلم شیشه ای مرکب سیاه

سال هاست مانده جای آن جای لکه های اشتباه

***

ای خدا به من بگو

لکه های چرک مرده را کجا خاک می کنند؟

از میان تار و پود قلب



جای جوهر گناه را چطور پاک می کنند؟
***

آه آه از این همه گناه و اشتباه

آه نام دیگر تو است

آه بال می زند به سوی تو

کبوتر تو است

***

قلب من دوباره تند تند می زند

مثل اینکه باز هم خدا

روی قالی دلم قدم گذاشته

در میان رشته های نازک دلم

نقش یک درخت و یک پرنده کاشته

***
قلب من چقدر قیمتی است
چون که قالی ظریف و دست باف اوست
این پرنده ای که لا ی تار و پودش است
هد هد است
می پرد به سوی قله های قاف دوست
 

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 6:23 | |







لحظه تلخ رفتنه

 لحظه تلخ رفتنه خدا نگهدار عزیزم


دست خودم نیست به خدا اگه برات اشک میریزم

هر جا باشم عکس چشات مثل یه سایه با منه

سکوت لحظه های من با قصه تو میشکنه

ای که تویی بال و پرم منو ببخش باید برم

شگون نداره تو دیگه گریه نکن پشت سرم

تا وقتی که نفس دارم از تو و عشقت میخونم

فراموشت نمیکنم ای پری مهربونم

هرگز به خوبیای تو من پشت پا نمیزنم

از شهر خاطرات تو محاله من دل بکنم
 

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 6:20 | |







از همه گذشتم به خاطر تو ،


چشمهایم را بر روی همه بستم به عشق چشمهای تو
دیگر قلبم را به کسی ندادم به هوای داشتن یکی مثل تو
گفتم حالا که عهدی بستم و عهدی با من بستی ،
وفادار بمانم و عشقم را به تو ثابت کنم
گفتم حالا که دوستت دارم و تو نیز گفته ای که مرا دوست داری  
تا نفس دارم با تو بمانم
روزها گذشت... روز و شبم با عشق و محبت های پوچت گذشت
من میگفتم از رویاهایم ، تو میخندیدی به آرزوهایم!
درد دلهای بی جواب ، چند شب است نیامده به چشمهای خواب ،
عشق اینگونه جواب مرا داد ، تو به من پشت کردی و
همان دلخوشی های پوچت، زندگی ام را بر باد داد!
روزی آمد که دیدم دستت درون دستهای کسی دیگر است ،
قلبت مال من نیست و در کمین بیچاره ای دیگر است ،
قلبت شلوغ شده و زندگی ات تباه ،
نمیدانم چرا تو آمدی و مرا شکستی ، من که نکرده بودم گناه!
تو لایقم نبودی ، حالا دیگر بی ارزشتر از آنی که حتی لحظه ای به تو فکر کنم ،
برو که نمیخواهم فکرم را حتی با خیال بی خیالی تو خراب کنم!
این را نوشتم نه به خاطر اینکه به یادت هستم ،
خواستم بگویم که بدون تو اینک خوشبخترین عالم هستم
خواستم بگویم که قلبم مال یکی است که حتی  
یک تارموی او را هم با یکی مثل تو عوض نمیکنم،
تمام دنیا را به من بدهند او را ترک نمیکنم،
او جایش تا ابد در قلب من است ، هیچگاه به عشقش شک نمیکنم ....
یک روز میرسد قلبت را میشکنند ، تنها میمانی ، پشیمان میشوی ،
در به در کوچه و خیابان میشوی و در حسرت روزهای با من بودن میمیری.... 

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 6:16 | |







حرف دل:

 

دیروز چشمانت رنگی داشت که درونم را به آتش می زد

دیروز نگاهم در تو ترسی ایجاد می کرد

دیروز لحظه ای دیدنت ، تمام خواسته ام بود

امروز چه راحت از کنار هم می گذریم

عشق بهانه ای بود برای ادامه دادن به این زندگی

بهانه ای کودکانه و شاید ... احمقانه

هنوز حضورت را در چشمهایم احساس می کنم

هنوز حرفهایت در گوشهایم نجوا می کند

هنوز در تنهایی ،احساسی عجیبی به سراغم می آید

ومرا با خود می برد تو را می بینم ،

ودستت را که به آرامی در دست دیگری فرو رفته ،

ولبخندت را - که بر تمام وجودم لرزه می اندازد -

 به رایگان به او می دهی 

لحظه ای می خواهم بر گردم

و نگاهت کنم و به دوست داشتنهای دروغینت،

به لبخندهای ساختگیت

به صورتت-که درزیر لایه های دروغ مخفیش کرده ای ـ

به تمام آنچه که می توانستی بسازی

وخراب کردی

بخندم،

روزها.....

سالها.....


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 6:8 | |







غـروبـا میون هــفته

 غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق

    یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق

        بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار

             اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار

 

                  زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی

            رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی

        آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک

   اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک

تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود

    دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود

         تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری

              تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری

                   پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی

                      تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی

                          داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن

                              رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون

                         تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق

                   منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق

               نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه

              تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه

              عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک

              گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک

                 نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش

                     شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش

                       و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره

                          پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره

                              اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم

                              بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم

                              ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد

                              روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد

                              بـه خـدا نـمــیـری از یاد


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 6:11 | |







من زندگی می بافم...


 

می خواهم با کلاف سردرگم لحظه هایم، زندگی ام را ببافم...

انگشتانم را لای تارو پود کلاف فرو می برم ..چشم می دوزم به تارهای تو در تو و با خود فکر می کنم...

رنگش؟...بدک نیست

طرحش؟...بگذار ببینم...ساده؟...کشباف؟...هان! کشباف...زندگی ام را کشباف می بافم...شاید لازم باشد قدری کشش دهم.

چه ببافم؟...یک نیم تنه...قانعم!...همین که قلبم را گرم نگه دارد کافیست...

روزها را رج می اندازم...ساعتها را...ثانیه ها را...

یکی رو...یکی زیر...گهگاه خاطره ها را گره می زنم به تار و پود زندگی و نقشی می اندازم...یکی خوب...یکی بد...خوب و بد در هم تنیده می شود...گاهی رج رج رنج می بافم...گاهی...

از "زندگی بافتن" که خسته می شوم، گره ها را کور می کنم...خوب یادم هست معلم فنی و حرفه ای می گفت: "گره ها را که کور کنی دیگر نمی توانی ببافی"...

گره ها را کور می کنم...راه بازگشتی نیست...

جلوی آینه می ایستم...نیم تنه را می پوشم...ژست می گیرم...نیم رخم را نگاه میکنم...

خب؟...چطور است؟...به من می آید؟...تو بگو...زندگی ام به من می آید؟!...


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:54 | |







علی ام برا تو پست گذاشتم


 به سلامتی‌ اون دختری که وقتی‌ تو خیابون یه لکسوز واسش بوق میزنه بازم سرشو میندازه پایین و زیر لب میگه: اگه ۷۳۰ همداشته باشی‌… چرخ پراید عشقمم نیستی!!!

به سلامتی همه ی اونایی که مارو همین جوری که هستیم دوس دارن وگرنه بهتر از ما رو که همه دوس دارن….

آمریکایی ها تو فکر اینن که کی برن مریخ… ما ایرانی ها نهایت فکرمون اینه که کی بریم تایلند !

سلامتی ماایرانیا

سلامتی پاک کن که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه….

یکی از ترس ناک ترین جملات دوران مدرسه ،این بود که :

“یه برگه از کیفتون بیارید بیرون”

به سلامتیه بچه مدرسه ای ها

بسلامتی بی ارزش ترین پول دنیا “تومن” چون هم تو هستی توش، هم من

به سلامتی اونایی که اگه صد لایه ایزوگامشون هم بکنن بازم معرفت ازشون چیکه میکنه…

سلامتی اونایی که دوسشون داریم و نمیفهمن … آخرشم دق میدن مارو

صلامتی همه کلاس اولی ها که تازه امسال یاد میگیرن سلامتی درسته نه صلامتی!

به سلامتی مهره های تخته نرد که تا وقتی رفیقشون تو حبس حریف به احترامش بازی نمی کن….

سلامتیه دوست نازنینی که گفت: قبر منو خیلی بزرگ بسازین…. چون یه دنیا ارزو با خودم به گور میبرم…..!

به سلامتی کسی که بهش زنگ میزی…..خوابه….ولی واسه این که دلت رو نشکنه میگه:خوب شد زنگ زدی….باید بیدار میشدم.

به سلامتی آر دی…نه به خاطر موتور پیکانش…. به خاطره اینکه تو حسرت پژو ِ …!

سلامتی پسر بچه های قدیم که پشت لبشونو با ذغال سیاه می کردن که شبیه باباهاشون شن.نه مث جوونای امروز ابروهاشونو نازک می کنن که شبیه ماماناشون شن.

به سلامتی رفیقی که تو رفاقت کم نذاشت ولی کم برداشت تا رفیقش کم نیاره….


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:31 | |







آخ حالم بده

  لم داده ام روی صندلی...دست به سینه نشسته ام و پاهایم را انداخته ام روی هم...به گوشه ای از گل بزرگ روی فرش خیره شده ام...

 

حالت تهوع باز سراغم آمده...سعی می کنم خودم را گول بزنم و طوری که خودم هم باورم بشود در دل می گویم : لابد سردی ام شده...

نمی گذارم فکرم برود سمت اینکه از ناراحتی و غم است که این حال و روز را دارم...غرورم نمی گذارد حتی خودم بفهمم این بغض است که چنگالش را در گلویم فرو می کند ومن را تا مرز خفگی می برد و حالت تهوع می گیرم...

گهگاه نگاهم را از گل قالی بر می دارم و زیرزیرکی خواهر زاده ام را تماشا می کنم که روی تخت، روبروی من نشسته و با گوشی ام بازی می کند و طوریکه انگار با کسی حرف می زند خودش را تشویق می کند و با شادی، صداهای عجیب غریب در می آورد...به حالش غبطه ای می خورم و باز چشم می دوزم به گل قالی...به این فکر می کنم که....به چه فکر میکنم؟ دقیقاً نمی دانم!...در آخر ولی نتیجه میگیرم دنیا چه جای مزخرفی است...زندگی گاهی چقدر درد دارد!...

گاهی آدم پر از پوچی می شود...گاهی حتی دیگر به موضوعی که ناراحتت کرده، به چیزی که این حال و روز را برایت ساخته فکر نمی کنی...گاهی همه چیز یکباره برایت بی ارزش می شود...گاهی حس بدی داری بعد از این همه دست و پا زدن...گاهی حتی دیگر چیزی نمی خواهی...گاهی خودِ غم می ماند و بس...غمِ خالص...گاهی دوست داری با تمام وجود بگویی گور پدر دنیا!...و شاید حتی زیر لب بگویی جوری که خواهر زاده ی کوچکت نشنود...

نفس عمیقی می کشی و در آخر باز نتیجه میگیری: دنیا کلاً جای مزخرفی است!

درست در همین لحظه حالت تهوع به سراغم می آید...قطره اشکِ گرمی که بی اجازه و آرام روی گونه ام می لغزد را پاک می کنم وبا خود می گویم:

لابد سردی ام شده...


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:29 | |







علـــــــــــــــــــــــی ام برا تو پست گذاشــــــــــــــــــــتم

 به سلامتي اونايي كه قبول ندارند،سكوت علامت رضاست!؟


بد نامی حیات , دو روزی نبود بیش! / آن هم كَليم با تو بگویم چه سان گذشت؟
یک روز صرف بستن دل شد به این وآن ! / روز دگر به کندن دل ز این و آن گذشت !

آدما مثل كتابن ... از روي بعضي ها بايد ده بار نوشت ... از روي بعضي ها بايد جريمه نوشت ... بعضي ها رو بايد چندبار خوند تا معنيشونو بفهميم ... بعضي ها رو بايد نخونده  خط زد...بعضي هارو بايد  پاكنويس كرد...بعضي ها رو بايد جلد كردو نگه داشت...بعضي ها رو بايد حفظ كرد...!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آدم‌ها به هر چیزی عادت میکنند, حتی به خنجر هایی که از پشت میخورند!...يا با اينكه هي نارو ميخورند ولي بازم به روي خودشون نميارند...ويا ده بار ديدي كه هر وقت گرفتاري، خودشونو به كوچه علي چپ ميزنن ولي باز ميري سراغشون واونا هم باز...

به سلامتی.....
به سلامتی درخت!به خاطرِ سایه اش.به سلامتی دیوار،نه به خاطرِ بلندیش، واسه این که هیچ وقت پشتِ آدم روخالی نمی کنه !. به سلامتی رفیق، که یه رنگه( اگه پيدا بشه!).به سلامتی پل عابر پیاده،که هم مردا از روش رد می شن وهم نامردا !. به سلامتی برف!به سلامتي بارون! به سلامتي نابدون كه بارونو آروم  ومحترمانه از پشت بام مياره و ميريزه توي پيادرو!. به سلامتي گنجشگك اشي مشي!. ...
به سلامتي آدم بي كَس!. به سلامتي عاشق بي رمق!.

به سلامتي، كوچه مردا!. به سلامتي گذر لوطي صالح!. به سلامتي شباي دربند، سرپل تجريش،توت هاي فرح زاد، ،امامزاده داود،كتل خاكي، يونجه زار، چشمه علي!،به سلامتي موسيو  وارطان  لاله زار!؟،به سلامتي  نمايش سياه بازي و رو حوضي! ،به سلامتي تُرنا بازاي شاه عبدالعظيم!،به سلامتي خر پليس بازي دوران كودكي،‌عمو زنجير باف!، الك دولك، علي بابا ميگه زو!، دست رشته، وسطي، لي لي!، به سلامتي شباي گلوبندك!. به سلامتي ميراب محله!.به سلامتي شبگرد محله!، به سلامتي ناظم دبستانمون!، به سلامتي تجديدي هاي آخر سال!،به سلامتي سه ماه تعطيلي!، به سلامتي عيدي گرفتنامون!، به سلامتي خوابهاي زير كرسي!،به سلامتي آب نبات هاي مادربزرگ!،به سلامتي قربون صدقه هاي خاله شمسي !، به سلامتي گاو مش حسن!،بسلامتي چوپان دروغگو!، بسلامتي حسنك كجايي!؟ بسلامتي سارا انار دارد!،بسلامتي شعر ميازار موري كه دانه كش است!،به سلامتي بوي كلوچه هاي عمه زهرا!،به سلامتي شباي پُر ستاره دِه كه ستاره هاي دُب اكبرو هرشب ميشمرديم تا ببيمنيم تعدادشون درسته!، به سلامتي خروس خوانهاي سحر !،به سلامتي اونايي كه قبول ندارند سكوت علامت رضاست!،به سلامتي الان كه حالمون خوش نيست!،!،پس به سلامتي همه با مراما، همه با معرفتها، همه لوطي ها،همه مشدي ها!، بسلامتي خودمون!!!!!.

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:27 | |







علی ام برا تو پست گذاشتم

    علـــــــــــــــــــــــی ام برا تو پست گذاشــــــــــــــــــــتم

 


به سلامتی اونایی که:

 می دونی هیچ وقت نمی تونی بهشون زنگ بزنی ولی بازم دلت نمیآد شمارشونو از فون بوکت پاک کنی.....ا

به سلامتی بیل!

که هرچه ‌قدر بره تو خاک، بازم برّاق‌تر می‌شه

به سلامتی عقرب!

که به خواری تن نمی ده

عرض شود که عقرب وقتی تو آتیش می‌ره و دورش همش آتیشه با نیشش خودش می‌کُشه که کسی ناله‌هاشو نشنوه

به سلامتی سیم خاردار!

که پشت و رو نداره

به سلامتی اونی که بی کسه ولی ناکس نیست

به سلامتي همه خوبا كه سخت مشغول شطرنج زندگي اند و نمي دونن ما مات رفاقتشون هستيم

به سلامتی اونی که باخت تا رفیقش برنده باشه

به سلامتی بچه های قدیم كه با ذغال واسه ی خودشون سبیل می ذاشتن تا شبیه باباهاشون بشن

نه بچه های الان كه ابروهاشون رو بر می دارن تا شبیه مادراشون بشن.

به سلامتی دریا!

که ماهی گندیده‌هاشو دور نمی‌ریزه

گل آفتابگردان را گفتند: چراشب ها سرت را پایین می اندازی؟ گفت :ستاره چشمک می زند،

 نمی خواهم به خورشید خیانت کنم..........

به سلامتی همه اونایی که مثل گل آفتابگردان هستند .

به سلامتی آسمون که با اون همه ستاره اش یه ذره ادعا نداره

ولی یه سرهنگ با سه تا ستاره اش دهن عالم و آدمو ........................ کرده(ببخشين)

و به سلامتی میخی که هرچی توسرش زدن خم نشد.

وبه سلامتی اونا که بار دوستی رو کشیدند و نرنجیدند و رفتند)


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:15 | |







ناراحتم...


                                            آخه آخرين اثرم خيلي ناراحته!
آخرين!يادته يه بار كه من گفته بودم حالم گرفته است تو گفتي اگه من بد باشم
توام بد مي شي؟
خوب منم اگه تو ناراحت باشي ناراحت مي شم...
تو رو خدا خوب باش!
بيا پست جديد بذار!
آخه اگه تو ناراحت باشي اصلا دلم نمي خواد بيام نت!
جون شكلات ناراحت نباش!
خواهش مي كنم...
 

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 6:5 | |







می نویسم

می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد

با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد

گریه این گریه اگر بگذارد با تو از روز ازل خواهم گفت

فتح معراج غزل کافی نیست باتو از اوج غزل خواهم گفت

مینوسم همه ی هق هق تنهایی را

تا تو از هیچ به ارامش دریا برسی

تا تو در همهمه همراه سکوتم باشی 

به حریم خلوت عشق تو تنها برسی

می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد

با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد

مینویسم همه ی با تو نبودن ها را

تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببری

تا تو تکیه گاه امن خستگی هام باشی

تا مرا باز به دیدار خود من ببری

می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد

با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 5:57 | |



صفحه قبل 1 ... 40 41 42 43 44 ... 57 صفحه بعد