انتظار نداشتم چون محكوم به حبس ابد بودم ،
تو هم فكر فرار را از سرت بيرون كني
انتظار نداشتم شريك غم هام بشي و شاديهاي كوچكت رو به من تعارف كني...
انتظار نداشتم وقتي از پشت ميله ها، آزادي رو نگاه مي كني،
من رو هم تو روياهات ببيني
انتظار نداشتم وقتي يواشكي كليدها رو از جيب نگهبان برداشتي، منو مَحرم بدوني...
انتظار نداشتم وقتي تو اعماق شب از سلول خارج شدي،
كليدها رو با خودت نبري
انتظار داشتم به حرمت:
تمام خاطراتمون
.. .. .. .. تمام يادگاريهاي روي ديوار
تمام خط هاي شمارش روزهاي شب زده مون روي ديوار
.. .. .. .. تمام دوستت دارم هاي روي ديوار
تمام قلب هاي تير خورده روي ديوار
آروم صدام مي كردي و مي گفتي :
...خداحافظ...
|