نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





مرا ببخش

مرا ببخش که ساده بودنم دلت را زد...

مرا ببخش اگر عشق ورزیدنم چشمانت را بست...!!!

می روم تا آنان که توانا ترند...

تو را به پوچ بودنت برسانند ...!

.

.

.

من برای همیشه می روم تا تو بدون من راحت شوی


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 23:6 | |







بی کس

                                                    و هم اینقدر اگر بی کس و تنها باشی

در خودت می شکنی ، سخت فرو می پاشی
 
تا کمی فکر و خیال از سَر من دور شود
 
باز سرگرم شدم با غزل و نقاشی
 
تو ولی چهره ی طراحی من می گردی
 
باز در شعر تو مضمون غزل می باشی
 
همه ی روز فقط خوش گذرانی کردم
 
فکر کردن به تو یعنی خوشی و عیاشی
 
مثل من شاعر و در بند غزل خواهی شد
 
تو هم اینقدر اگر بی کس و تنها باشی
 

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 22:59 | |







آی آدم با تــــوام :

آی آدم با تــــوام :

از کنار دفتر زمزمه های دلتنگی 

صــــــــــــــــادق

که عبـــــور میکنی؛ با دو دست

چشمانت را بگیر که نظاره گر 

تنـــــــــــــهایی اش نباشی !

وگوشهایت را محافظ باش

که سکـــــــــــوت آتشینش

آسیبی جدی برای شنوایی

تـــــــــــوسـت...!!!



                                                                                                                                    

 چـنـد وقـتـيـسـت بـه جـای يـک جـرعـه آب ِ خـوش


"بـغـض" از گـلـويـم پـايـيـن مـی رود


ايـهـالـنّـاس ...


اینقدر دلم را لـگـد نـکـنـيـد ...
 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 22:49 | |







مسافـــر هر کجا رفتی


مسافـــر هر کجا رفتی ،دل و چشمم کنار توست

خـــــزان سرد عمــــر من ؛امیدش در بهار توست

به پهنای شب پاییــــز قسم ای آیت عشـــــــقم

که تا جان در بدن دارم ؛وفایم رهگــــــذار توست

نمی دانی خیال تو چه کرده با من خستــــه

سرا پای وجود من به سختی بی قرار توست 

در این دنیای غم پرور ؛محبت تازگی دارد 

وفا تفسیر نوسازی است؛که آنهم ابتکار توست

حضور سبز لبخندت بر آن لبهای بی همتا

درون قاب عکس دل همیشه یادگار توست

مسافر شاید از رفتن دلت روزی پشیمان شد

بیا جانم به قربانت ؛که جانم انتظار توست...



رفتنت را باور ندارم؛ اما می روی!!!

آنزمان که با گامهای آهسنه ات ؛عزم سفر نمودی 

هیچ میدانستی که مونست در خود می شکند!

واشک چشم تنها مرحم و همدم ؛دل کوچکش میشود.

آن هنگام که دستانت را به علامت وداع تکان دادی 

هیچ میدانستی که دستان مونست یارای پاسخ ندارند...

آن زمان که چشمانت را به نشانه ی خداحافظی می بستی ؛

هیچ میدانستی که دیدگان مونس؛طاقت دیدنت را ندارند...

اما رفتی و رفتی ....

رفتی و با چه دلتنگی معصومیت مونست را به نظاره نشستی!

دیدن دلتنگی اش دلتنگت میکرد اما رفتــــی...

چه تلخ است ندیدنت وچه دشوار است نشنیدن آوای مهربانیت ...

دلتنگم برای دوریت...

طاقت غربتت را ندارم واین آزارم میدهد...



امشب بغض شکوه هایم ترکیده است ...

میخواهم شرح سکوتم را ؛التهاب لحظه های انتظارم را ؛

وخاموشی شبهای بی قراریم را برایت بنویسم ...

پس با تمام وجود ناله هایم را بشنو وبخاطر بسپار!

لحظه های پریشانیم را با یاد کبوترانی؛

که شعر پرواز سر میدهند؛ نجوایی نیلی میبخشم.

با خاطره ی روزهای رویش گلهای وصلت ؛

خزانم را نوید بهاری دیگر میدهم ...

شوق وصال تو دیگر گونه هایش سرخ نیست

دیگر گیسوانش سیاهی را فراموش کرده اند!

گفته بودی وقتی می آیم که آسمان صاف باشد...

تا محبتم را بر تو ببارانم....!

وقتی می آیم که غروب دریا ساکت ؛ساکت باشد 

تا عشق طوفانیم را بر تو ببارانم...

پس چه شد چرا دگر حرف از آمدنت نیست؟!!!

بمان که هنوز آسمان ابی است

و غروب اینجا غرق در سکوت...

باورت کرده بودم چون گفته بودی که 

عشــــق فرجام یک لبخند است؛ 

و تولد یک حادثه است!

گفته بودی عشق از تبار باران است 

وکبوتران عاشق نیز خیس بارانند...

گفته بودی وقتی می آیی 

که درس زندگی را از باد آموخته باشیم ...

اما اکنون حرف از رفتن میزنی؟؟؟!

به احساس وصالمان سوگند همه را آموختم 

اما تــــو را در لحظه های ساکت انتظارم گم کرده ام !

یادت هست عشقمان بهار نبود اما...

زمستانی بود برای زاییدن بهار ...

یادت هست عاشقانه پاییز را می پرستیدم اما 

احساس وصالمان را در بهار جستجو میکردم!

یادت هست رویایمان سپید نبود اما ...

ظلمتی بود برای سپیدی سحــــر!

گفته بودی وصال را دوست بداریم که مظهر پاکی است !

وپاکی را عزیز بشماریم که آرمان کبوتر است؛

پس تو ای مفهوم نیلگونی آسمان بالای سرم 

تو ای معنای زندگی و ای رنگین کمان آرزو...

پس از آنهمه ثانیه ها؛دقیقه ها؛

روزها وماههای انتظار سکوت باز گرد...

بیا تا بار دیگر بر روی خواب خاک ؛

بر روی آب؛ بر روی پر پرندگان؛

وبر روی امواج رود کارون بنویسم که:

زندگی همرنگ کوچه باغهای آیینه است .

بنویسم که بوسه همرنگ آه است ؛

محبت همزاد پرواز است و

فراق همان انفجار پی در پی حباب است!!

بنویسم که نوازش از تبار گونه های خیس است 

وحدیث (دوستت دارم ) آزاده ی حصار سینه هاست!

شكستم
نه آن زمان كه رفتي ...

از همان وقتی  كه حرف از رفتن زدی !!


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 22:42 | |







با ز هم باتو هستم فلانی

با ز هم باتو هستم فلانی...

اگر برای خواندن زمزمه های دلتنگی ام به اینجا آمده ای !!!

وبا افتخار به کلبه ی فقیرانه ام قدم گذاردی

،چشمانت را درویش کن ...

نردبان هوس را بردار و از اینجا برو و...

وفاصله بگیر از پاکی نگاهم ،

که جز صداقت هیچ در او نمیبینی!!!!!!

اگر بادیده ی هوس نگریستی ،

دگر از عشق سخن مگوی!!!

چرا که عشق نردبان نمیخواهد ،

بال و پری میخواهد به وسعت آسمان...

که آن را تو نداری!!!!!


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 22:38 | |







جا میگذارم

می روم اما دلم را پیش تو جا میگذارم 

می روم تنها دلت را نیز تنها میگذارم 

خاطرات کهنه ات را باز میخوانم زهرشب 

دست آخر توی دفتر چند "اما"می گذارم

می روم با اشک چشمم رودی از اندوه بسازم 

جای نفرت توی قلبت حس دلتنگی گذارم

می روم تا شاید از دست و دلم آسوده گردی

از همه بی عرضگی های دلم آسوده گردی!!!

می روم اما خدا هم شاهد دلتنگی من 

ناظر قلب پر از عشق و پر از عرفانی من

من اسیر خشم پاییزم و خواهم سوخت روزی

زندگانی یا به آخر می برم یا می گذارم...

می روم اما دلم را پیش تو جا میگذارم

لا جرم داغ خودم را در دلت جا میگذارم...


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 22:23 | |







ميــــروم ولي تــــورا


ميــــروم ولي تــــورا

مي سپارمت به دستهاي مهربان برگ

مي سپارمت به نغمه چكاوكان مست

بعد رفتنم سپرده ام به باد

تا دم ستاره چين صبح

بوسه ها زند به گيسوان مشك بوي تو

آه بعد رفتنم

مي سپارمت به دست خاطرات عاشقانه ام




و دیگر نمی نویسم ...

دیگر نمی نویسم به حرمت دل درد مندم ...

دیگر نمی نویسم به احترام دستان خسته ام؛

وبه پاس دیدگان اشکبارم ...

صادق این بار حرفهایش را 

در هاله ای از سکوت پنهان می کند!!!

ودور از هیایویی از فریادها ؛

در گوشه ای عزلت می گزیند...

دیگر بار خستگی تا مغز و استخوانم نفوذ کرده 

وسکـــــــــــوت میکنم ...

قلمم را می شکنم ؛

وفریاد تلخی از جنس تنهایی سر میدهم!!!

می روم ودر سکوت مبهم اشعار خزان زده ام...

  خود را گم میکنم !!!

میروم وشاید برای همیشه ؛

واژه ی وداع را برای دفتر
پاییــــــــــــــــــــــز
معنا کرده ام ؛

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:29 | |







به یک پلک تـــو می‌بخشم

به یک پلک تـــو می‌بخشم تمام روز و شب‌ها را

که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را

بخوان! با
لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم

فضا را یک‌نفس پُر کن به هم نگذار لب‌ها را

به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!

تو واجب را به جا آور رها کن مستحب‌ها را

دلیلِ دل‌خوشی‌هایم! چه غمگین است دنیایم!

چرا باید چنین باشد؟...
نمی‌فهمم سبب‌ها را

بیا این‌بار شعرم را به آداب تو می‌گویم

که دارم
یاد می‌گیرم زبان با ادب‌ها را

غروب گرم
بعد از تو چه دلگیر است ای عابر

برای هر قدم یک دم
نگاهی کن عقب‌ها را


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:25 | |







می نویسم وبه آن عمل خواهم کرد

امروز تصمیم گرفتم برایت از بهترین لحظه ها بگویم...

از لحظه هایی حرف میزنم که لایه های خیال تا واقعیت، 

به اندازه ی یک پلک زدن هم نمی باشد...

میدانی در خیال من دستانمان باهم آشناست...

چون قلبم آشنایی دستانت را حس نموده است...

گرمای دستانی در آستانه شکفتن...

می نویسم وبه آن عمل خواهم کرد؛

پس باور کن از حقیقتی که در پشت نگاهت،

با هزاران دلیل پنهان آشکار است...

و محبت و عشقت را می فهمم....

درک میکنم که چه میگویی... 

در زمزمه هایی که هرگز شنیده نمی شوند!!!

امروز ابری آسمان را فرا میگیرد... 

و فردا آشوب ابرها برایمان خواهد بارید!!!!

هر روز می آید و می رود ؛ 

وشاید دیگر آفتاب از سمت افق طلوع نکند....

و یا ما طلوعش را نبینیم!!!!

امروز هم به شب خواهد نشست.اما فردا...

فردایی که ما انتظارش را می کشیم چگونه است؟؟؟

امروز و فردا هر کدام از پس هم خواهند گذشت...

گرچه خواب آلود و کسل کننده اند

اما بالاخره می گذرند آنهم به سختی و مشقت...

ومن از رفتن امروزها بدنبال فردایی آشنا میگردم...


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:22 | |







مهربانم :عشقم

مهربانم :عشقم

دستم به قلم نمی رود

دلم به هیچ چیزخوش نیست!!!

چون درختی خشکم که نور از من رفته است

این روزها شب را با ماه به شب نشینی می نشیم

و روز را می خوابم

چشمانم خسته است

صدای باد در همه جا می پیچد و

خلوت گنجشک پرنده ی تنها که لابه لای 

شاخه های درخت استراحت می کند را به هم می زند

 همه چیز بر خلاف من است...

حتی تنهایی!!!
 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:14 | |







خـــــداوندا

خـــــداوندا:

یاسهــــا شاهدند ،

روزی که تو به درون قلبم پای نهادی!!!

خورشید خندید و ابرهــابغض ناشکفته را گشودند؛

دستم را گرفتی... 

و از خروشانی امواج به ساحل آرامشم رساندی...

وپناهم دادی...

و دل هراسانم را با رختی از جنس گل یاس پوشاندی!!!

سرمای وجودم شرمسار نگاهت؛ 

قدم پس کشید و تو میدانستی ،

غنچه ی ناشکفته وجود مونس ؛

نیازمند باران مهربانی توست!!!

و آنگاه با مهربانی ات دلم را با نگاهت پیوند زدی

و با باران معرفتت سیرابم کردی !!!

خــــداوندا:

تو را به شقایقهای دشت سرخ سوگند ،

تو را به باران های پاکت سوگند ؛

و تو را به دلهای زیبا و عاشق  سوگند

شب و روزم را دریاب که محتاج نگاه توام!!!


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:34 | |







دلتنگی

نطن


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:30 | |







آمــوزگـار نیسـتــم

آمــوزگـار نیسـتــم ...

تـا عـشــق را بـه تـ ــو بـیــامـوزم !

مـاهـیــان نـیــازی بـه آمــوزگـار نـدارنـد ...

 تـا شـنــا کنـنــد !

پـرنـدگـان نـیــز آمـوزگـاری نمـی خــواهنـد ...  

تـا بـه پــرواز در آیـنــد !

شـنــا کـن بـه تـنـهــایـی ...

پــرواز کـن بـه تـنـهــایــی ... عـشــق را دفـتــری

نـیـســت !

بـزرگـتــریـن عــاشـقــان دنـیــا ...

خــوانـدن نمـی دانـسـتـنــد !!!!!


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:19 | |







من دوستت دارم

من دوستت دارم را به تمام زبان های دنیا بلدم

من تنفر را از کودکی نیاموخته ام

با من چه می کنی وازه بیمار

تعصب های کور

ای جهل معتقد به ایین های پر درد

عشق ایینه بود

به غباری کدر می شد

 چرا سنگ؟؟؟

سخت است بگویم

من متنفر از تو

تعصب کور

اینجا برای نفس کشیدن

نفس نفس میزنم

کبوتر ازادم من هم در زنجیرم

خسته از صدای زنجیرم

هان با تو هستم باور پوسیده ننگ بر تو باد

تنفر را به همه زبان های دنیا اموختم

با تو........


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:15 | |







تو فقط صبر کن

خسته ام امشب و با تمام درد هایم

 برایت می نویسم

نا امیدی را به دیوار می کشم

زندگی از سر انگشتانم جاریست

و ردی از من روی دیوار

نا امیدی را کلید سازم کرده ام سل خطوط حامل

ملودی هرشب تنهایی

روح من فرسنگ ها زمان دور است دم مسیحایی نمی خواهم

پاک یهودای من....

به اشک وضو ساخته ام

امشب برای گدایی تو به درگاه خدا سجده میکنم

قرار دارم...خدا منتظر است

تو را بهانه دیدار گذاشته...بر میگردم

یا با اسم تو یا بی روح من

تو فقط صبر کن......


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:12 | |







آرام آرام،

آرام آرام،

 آرام تر از تمام آرامه هاي كودكيم آمدي؛

 و آرامشم را خط خطي كردي؛

و بعد آرام رفتي؛ وهيچ نفهميدي..

درتمام اين لحظه هاي آرام چه اضطرابي درمن موج مي زد!

كاش يك لحظه، جرات خواندن ناآرامي چشم هايم را.. داشتي!

كاش يك لحظه، جرات بر هم زدن آرامشت را.. داشتم!


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:55 | |







بگذار منم بی هیچ "عشقی" بی قرار بمیرم.

بی مهابا وارد زندگی ِ کوچکم شدی
همه چیز را بر هم زدی اعتراضی نکردم

"چرا که دوستت داشتم"
همیشه می آمدی , می نشتی , می رفتی

به سخره میگرفتی و من هیچ اعتراضی نکردم

"چرا که دوستت داشتم"تقصیر تو نبود...

لمس نکرده بودی بازوان و دستان مرد حقیقی را

تو دیوانه ی مردان کاغذی بودی حالا باز هم اعتراضی نیست...

دوستم راست می گفت

این روزها خطرناک تر از یک فکر لطیفم

شب به شب زخم هایم را می بندم

زخمهایی که مردان کاغذی بی مهابا بر پیکرم زده اند

من دیگر از هر چه دوست داشتن است بیزارم

تو نگران نباش عشق من !

تو بیقرار باش برای مردان کاغذی ات

 

بگذار منم بی هیچ "عشقی" بی قرار بمیرم.



[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:49 | |







ای کاش میفهمیدی

ای کاش میفهمیدی

وقتی یه مرد برات گریه میکنه

یعنی از همه چیزش برات گذشته ................!


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:45 | |







دلتنــــــــــــــــگی های من به زبان شعر2

دلتنــــــــــــــــگی های من به زبان شعر

دکلمـه ها با صدای خودم

دکلمه بگذارغرق ویرانگری باشم                   دکلمـــــــــــه کجاست آنکه دلش

دکلمه ای دلبریــــــــــــت                            دکلمـــــــــــــه ای چشمــــــــــــ 

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:14 | |







فرقی ندارد

تو را دوست دارم،

چه فرق می کند که چرا یا از چه وقت؟!

یا اصلاء چطور شد که...

چه فرق می کند وقتی تو باید باور کنی و نمی کنی!!

و من باید فراموش کنم و    نمی کنم...!

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:12 | |







می آیم

پیراهن نگاه مرا مکش از پشت

که بر میگردم

و بی خیال عزیزهای مصری و یعقوبهای چشم به راه

چنان به خودم می فشارمت

که هفتاد و هفت سال تمام

باران ببارد و گندم درو کنیم....

 


 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:6 | |







دیگر نیستم

 به مـن قــول بـده ....

در تمــام سالهایی که باقــــی مانده تا ابـد ....

مـواظــب خودتـــــــــ باشـــی .... 

دیگـــر نیـسـتـم که یادآوری اتــــ کـنَــم !!!!
 
 
 

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:2 | |







نسل گریه

 

بـه نسـ ـل هـاے "بعدے" بگـوییـد:

 

نسـ ـل مـا نـه سـر پیـاز بـود و نـه تـه پیـاز !!!

 

 

نسـ ـل مـا خـود "پیـاز" بـود کـه هـر کــس مـا را دیـد،

 

گــــــــــــریــــه اش گــــرفتــــــــــــ ...

مرد که گریه نمی کند

mard مرد که گریه نمی کند



[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:0 | |







تقصیره کسی نیست.

تقصیره کسی نیست.

این روزها حرفها را بو میکشم...

 در آنها به دنبال محبت میگردم!

اما دریغ، همه خشکیده اند، خالی...

شده ام آن سگ که استخوان را حریصانه میلیسد،

انگار نمی خواهد باور کند، گوشت را دیگران خورده اند.

لـــــطــــفـــأ استخوان را از ســــگ بگــیــریـد...!

 

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 23:55 | |







دلتنــــــــــــــــگی های من به زبان شعر1

دلتنــــــــــــــــگی های من به زبان شعر

دکلمـه ها با صدای خودم

دکلمــــــــــه دودیده                         دکلمـــــــــــه خون دل عشق

دکلمه یواش گفتم دوستت دارم              دکلمه چه نزددک است روزی


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 23:39 | |







...سیگار

مردانی را میشناسم،که هنگام عصبانیت،

داد نمیزنند...

ناسزا نمیگویند...

نمیزنند...

نمیشکنند...

تهمت نمیزنند...

کبود نمیکنند...

خراب نمیکنند...

تنها سیگاری روشن میکنند و در آن میسوزانند تمام خشم خود را، تا مبادا به کسی که دوستش میدارند، از

گل کمتر گفته باشند..


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:52 | |







شـَـبــ ـهــــآ

شـَـبــ ـهــــآ  وقــتــــﮯ مـــﮯ خــــوآﮯ بـــِــخـــوآبـــﮯ

مـــﮯ بـــیـــنـــﮯ ڪــَـسـﮯ رو نـَــدآر ڪــﮧ بــهــت فـــڪــر ڪـُـنـــﮧ و

بـــگـــﮧ شـَـب بــخـــیـــر

ایـــن جــــآســت ڪــﮧ مــــﮯ فــَـهـــمــــﮯ چـــﮧ قـــدر تــَـنــــهــــآیـــﮯ....

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:48 | |







یاد من باشد

یاد من باشد هر چه پروانه که می افتد در آب زود از آب در آرم
یاد من باشد کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد
یاد من باشد فردا لب جوی حوله اتم را هم با چوبه بشویم
یاد من باشد تنها هستم
ماه بالای سر تنهایی است.
 



[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:47 | |







عبور ظريف

اي عبور ظريف !
بال را معني كن
تا پر هوش من از حسادت بسوزد.
 



[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:46 | |







بـــرگ پـــاییــزی

 
بـــرگ پـــاییــزی
راهـی نـدارد جـــز سُــــــــقوط….
وقـتی می دانـد
درختـــــــــــ…
عِشــقِ بَـــرگ تـــــازه ای را در دِل دارد…..!
 



[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:46 | |







دلم گرفته

 
 
دلم گرفته
.دلم عجیب گرفته
وهیچ چیز
نه این دقایق خوشبو .که روی شاخه ی نارنج میشود
خاموش.
نه این صداقت حرفی.که درسکوت میان دوبرگ این
گل خوشبوست.
نه.هیچ چیزمراازهجوم خالی اطراف
نمیرهاند
وفکرمیکنم
که این ترنم مرموز تاابد
شنیده خواهدشد"

 



[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:45 | |







مینویسم

ز از عشق ... از چیزی که به قلب بیمارم امد ... خانه ی متروک دلم ... خانه ی سیاهی ها را نورانی کرد با قدومش ... مینویسم از عشق ... از تو ای چیزی که به درون قلبم امدی شدی همدم و مونس دل تنهایم ...مینویسم از تو ... از تویی که عشقت اتش به جانم زد ... مینویسم از تویی که عاشقم کردی و با دستان پر مهرت مرا به شهر ارزوها بردی و اینکه در بهت و ناباوری تنهایم گذاشته ای ... مینویسم از اشک هایت ... از بوسه هایت ... از به اغوش کشیدن هایت ... آری با تمام قدرت مینویسم ... مینویسم دوستت دارم ... مینویسم از خودم ... از قلب بیمارم و از چشمان گریان و دل نشسته به انتظارم... مینویسم از سرنوشت و تقدیر بی رحم و نامرد این دنیایم ... مینویسم از درد دوری تو ... مینویسم از درد انتظار تو ... مینویسم از دوست داشتن تو ... مینویسم از عشق تو ... مینویسم با دستانی لرزان با همین قلم روان ... مینویسم عاشقت هستم ... مینویسم دیوونه ی عشق تو هستم ... مینویسم پروردگارم من عشقمو میپرستم ... تنهاترین همش می ترسم ناتوان یا اینکه بمیرم فکر که بی وفایم باور کن تا توان دارم برات می نویسم با من بمان که من بی تو صدایی خسته در بادم در این اندوه بی پایان بمان تنها تو در یادم.


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:42 | |







عاشقتم؟؟؟

 

 

با چه زبوني بهت بگم عاشقتم عشق را با تو شناختم و   

محبت را در چشمان تو يافتم  

به پاکي چشمانت قسم  

که تا ابد  

دوستت   

خواهم داشت 

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:39 | |







در حسرت ديدار تو بگذار بميرم...

                                          دشوار بود مردن و روي تو نديدن...

                               بگذار به دلخواه تو دشوار بميرم...

                                          بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ...

                               در وحشت و اندوه شب تار بميرم...

                                          بگذار که چون شمع کنم پيکر خود آب....

                               دربستر اشک افتم و ناچار بميرم...

                                          ميميرم از اين درد که جان دگرم نيست...

                                تا از غم عشق تو دگر بار بميرم...

                                          تا بوده ام اي دوست وفادار تو هستم...

                                بگذار بدان گونه وفادار بميرم


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:38 | |







نمیدانم

نمیدانم

دستهای پاییزیم را به

دست که بسپارم

نمیدانم

سنگینی غربت لحظه هایم را

چگونه زیر آخرین بغض

آسمان فریاد کنم

نمیدانم

صدای اولین

حضور بارانی ات

کنارکدام نخل مقدس

متولد میشود

اما بازهم

چشم به راهم..........


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:36 | |







**دلبسته ی دلشکسته**

آسمانها..آسمانها شما

راقسم به خالق یکتا

برای یکبارهم که شدهبه صدای قلبم گوش فرادهید

گوش کنید که قلبم بی صدا

فریاد میزند

از این همه بی مهری و بی وفایی حرف میزند

آسمانها...آسمانها چه شد

که او مرا نخواست؟

چه شد که رفت و مرا تنها گذاشت؟

چه شد که رفت و مرا به

تاریکی محض رساند؟

آسمانها دوس دارم از اعماق

قلبم فریاد زنم

که ای رفته سفر تو را به

یگانه خالق برگرد ومرا

از این همه اندوه رهایی ده

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:35 | |







میشه

میشه مثل یک قطره اشک بعضی هارو

از چشم بندازی

ولی هیچوقت نمیتونی جلوی

اشکی را بگیری که با

خداحافظی بعضی ها از چشمت جاری میشه



[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:33 | |







**قلب شکسته**

و تنهایی من اندازه ی یک

کوه عظیم است

منی که تکتک واژه های

تنهاییم برایم نامفهوم بود

منی که با تنهایی صنعت

تضاد داشتم

اما امروز چه خوش

با تنهایی خو گرفتم

میخواهم بگویمت بدون

اینکه دعوتت کنم وارد

تنهاییم شدی وحال که عمق

تنهایی ام رادرک کردی چه

بی صدا رفتی

چه راحت خاموش گزیدم

و من هنوز هم با همان سکوت

شرمگینخود نظاره گر جاده ی

سپید عشق هستم

که شاید روزی از آن عبور کنی

ای که نوازش تو بهترین

امید زیستن است

معنای عشق نیز در سرنوشت من

باتو.همیشه باتو.برای تو

زیستن است

ای که جدایی از تو بهترین

بهانه ی گریستن است

معنای زنده بودن من...

با تو بودن است


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:31 | |







دستای گرمت

هنوزم دستای گرمت جای امنی واسه گریستن
تــــو قشنگی مثل بارون من دلم پر از گلایست
هنوزم تو این هیاهو توی این بغض شبونه
منو گنجیشکای خونه دیدنت عادتمونه


پشت پنجره هنوزم چشم به راهت میشینم
ای که بی تــــو خودمو تک و تنها میبینم

پشت پنجره هنوزم چشم به راهت میشینم
ای که بی تــــو خودمو تک و تنها میبینم


ما دو تا پنجره بودیم گفتی که باید بمیریم
دیوارا همه خراب شد ولی ما هنوز اسیریم
ما هنوزم مثل مرداب مسخ آیینه کویریم
ما همونیم که میخواستیم خورشیدو با دست بگیریم

گریه هام حروم شدن کاری بکن
چشم من بیا منو یاری بکن

گریه هام حروم شدن کاری بکن
چشم من بیا منو یاری بکن


وقتی که به تــــو رسیدم
هنوزم آهو نفس داشت
هنوزم چلچله انگار تو چشاش غم قفس داشت
غزلک گریه نمی کرد تو شبای بی چراغی
منو تــــو هم قصه بودیم از ستاره به اقــاقی
 از ستاره به اقـــاقی


حالا اما دیگه وقت رفتنه
جاده اسم منو فریاد میزنه


حالا اما دیگه وقت رفتنه
جاده اسم منو فریاد میزنه


حالا من موندم و یاد کوچه های خالی و خیس
یاد خونه ای که دیگه خیلی وقته مال ما نیست


اگه خاموشم و خسته
اگه از تــــو دور دورم
تکیه کن به من غریبه
من یه کوه پرغرورم

پشت پنجره هنوزم چشم به راهت میشینم
ای که بی تــــو خودمو تک و تنها میبینم

پشت پنجره هنوزم چشم به راهت میشینم
ای که بی تــــو خودمو تک و تنها میبینم


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:30 | |







برای خونه دلتنگم...

برای خونه دلتنگم...


وای برای خونه دلتنگم

نه اینجاجای موندن نیست

نه میتونم که برگردم

وای چه دردی داره دلتنگی

یه لحظه عاشقی امابراش یک عمرمیجنگی

دارم حس میکنم تنهام میون این همه آدم

چرا اینجام

نمیتونم خودم باشم

نه اونی که نمیشناسم

که همراشم

چه پشت هم بدآوردم

چه زخمایی که ازتوبی صداخوردم...


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 2:58 | |