نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





دلنوشته 4

سلام
طولانی...
اینها نتیجه تقدیر من نبود
آغاز با تو بود تقصیر من نبود
فکر نکن دلم برایت تنگ نمیشود
فکر نکن نمیشود ببینمت یعنی نمیخواهم ببینمت...(مریم حیدرزاده)
دلم برایت تنگ میشود
به قلم سوگند
از وقتی تو را ترسیم کردم دلم برایت تنگ است
راستی از آن به بعد حتی یک بار هم ندیدمت
قرار بود از عاشقی به بعد بیایی و بمانی
عشق خیلی وقت است آمده اما چرا خبری از تو نیست؟
خط خطی هایم جای شعرها را گرفته
تنهایی روزگارم را تنهایی پر کرده
راستی بعد از عاشقی من حتی خودم را به ندیدن زدم تا فقط تو را ببینم
منتی نیست
اما من فکر میکردم در ازای این عشق تو بودنت را بدهی
این تنهایی را که از سر و رویش یاد تو میبارد را دوست ندارم
دلم تو را میخواهد
اینکه در آغوشم باشی
دنیا فراموشم شود
من دلم تنهایی نمیخواهد
من پیش خودم قرار گذاشتم دوستت داشته باشم
اما یادم رفت این را هم در قرارم بگذارم که تو هم مرا دوست داشته باشی
کاش میشد به گذشته برگشت
گاهی حس میکنم
با اینکه امیدوارم
اما گاهی حس میکنم شاید قرار است هیچوقت نیایی
و بالاخره این بینایی عمیق کار دستم بدهد و خیلی چیزها را به تو ترجیح بدهم
شاید هم برای ساختن قصرطلایی تو آنقدر موفق باشم که تو به نظرم کم بیایی
من از همه اینها میترسم
وقتی بیا که اینها به سراغم نیامده باشند...

 

 

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 22:15 | |







دلنوشته 5

سلام
فکر نکن به همین سادگی هاست
میدانی چرا قهوه تلخ؟
برای اینکه تلخی نبودنت را از یادم ببرد
باور کن زیبایی افکارم کم کم دارد نا امیدم میکند
گاهی فکر میکنم تلاشم هرچقدر هم که زیاد باشد برای داشتن تو کافی نیست
بگذریم
با تو حرف های اینچنینی نمیشود زد
یادت بیندازم برایت کدام آرزوهایم را کنار گذاشته ام؟
من
تو
فلاکس چایی دونفره مان
زمین زیبای عباس آباد
منظره شب هنگام شبمان
نوت های تک به تک از اعماق غم بی نهایت عمیق آمده سیاوش قمیشی
شانه من و سر تو
صورت من و نوازش نگاه تو
صدای تو و ریتم حرکات دستان تو
پابرهنگی ما و سکوت باغ های سر راه
شیطنت های تو و امیدواری من
امشب دلم گرفته بود
گفتم مرور کنیم با هم


 

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 22:12 | |







سلام
قدم قدم با تو عاشق شده ام
منتظرت بوده ام
برایت آرزو کرده ام
چهره ات را نقاشی کرده که به دیوار نگاهم آویزان کرده ام
من تو را تا بینهایت
تا کوتاهی کلام
تا عاشقانه ترین ترانه ها
تا مرز عشق به خدا
تا نخواستن هیچ چیز و هیچکس دوست دارم


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 17:0 | |







دلنوشته 6

سلام
دلم گرفته
این همه که منتظرت بودم فکر میکردم وقتی بیایی همه آسودگی دنیا به آغوشم سرآزیر خواهد شد ولی نمیدانم چرا هنوز کم و بیش که صدای قدم هایت را میشنوم دلم گرفته
باور کن دوستت دارم ها
اما ...اما...
دلم گرفته میخواهی بیایی و تنهایی ام را پر کنی
آمدن تو یعنی دیگر تنها نیستم
یعنی شاید دیگر حتی شاعر نباشم
از همین دلم گرفته
فقط همین


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 16:57 | |







دلنوشته 7

سلام
من خودم را به تو مدیونم
نفرت پاییز را دستان تو پاک کرد و جای آن این عشق را گذاشت
طاقچه ذوقم را عشق تو به هنر شعر آذین داد
من تقدس یک انتظار طولانی را
من عمق یک دوستی واقعی را
من درک لحظه دل باختن را
من اوج نیاز به مهربان بودن را
من خودم را از تو آموختم


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 16:55 | |







دلنوشته 8

برای شب های برفی نمیشود برویم قدم بزنیممان صدها خاطره از عشقمان دارم برای گفتن،هزار نوشته رمز گذاری شده دارم ،که برای جواب دادن به هزار سوالت آماده شده ام،هزار تنه خشکیده درخت جلوی خانمان تلمبار کرده ام برای آتش گرم شومینه سردی زمستانمان ،هزار پای خسته نشدنی کنار گذاشته ام برای طی پاییز هامان ،هزار وسوسه در آغوشم پنهان کرده ام،هزار و هزار هزار دیگر که باید بیایی و حتی در خلوت هم در گوشت بگویم،من آنقدر که به جبرانش هزار سال بیایی و بمانی منتظرت مانده ام،منتظرم انتظارم را تمام کنی

تحمل این تنهایی...
قدم های تنها
آنهایی که می روند برای فرار از هیچ چیز
برای فرار از هیچ کس
قدم هایی که فقط در ذهن من میروند
پاهای من جرات تحقق آرزوهایم را ندارند
من غمگینم
پاهای جراتت را قرض میخواهم
میدهی؟
 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 4:59 | |







دلنوشته 9

سلام
این چه نشانه ای است؟
کار توست؟
این رنگ دلگیر حسادت چیست که به تابلو من پاشیدی؟
من به عکست هم حسادت باید بکنم؟
مگر تو نبودی آن روز صبح سوی نگاه نقاشی را به سمتم چرخاندی؟
پس چرا وقتی خواب بودم رنگ حسادت به بومم ریختی؟
دلم گرفته
من نمیتوانم در میان خواب هایم بیابمت
راستی رد پایت را در خانه خیالم دیدم
از آنجا چرا میگذشتی؟
ظلم است
به طول عشقم سوگند این که تو با من میکنی ظلم است!
 

 



[+] نوشته شده توسط тαηнα در 4:58 | |







دلنوشته 10

سلام
دوستت دارم
طوری عاشقت شده ام که همه شاعران تاریخ باید عقل روی عقل قلم روی قلم بگذارند افسانه علاقه بی نهایتم را بنویسند
نه افسانه نیست
هست ولی واقعی است
من تو را دوست دارم
شب ها به امید روزی که در آن به انتظار شب هم آغوشیمان لحظه میشمارم میخوابم
دلم برایت تنگ شده
حتی واژه ها بد اخلاقی میکنند و روی کاغذ نمی آیند
من نمیدانم چرا برای اولین بار حس میکنم حرفی برای گفتن به تو ندارم


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 4:54 | |







دلنوشته 11

امشب هم که جای خالی حضورت در آغوشم حس میشود تو نیستی
همیشه نبوده ای
همیشه بی زحمت تو برای نبودنت خودم را توجیه کرده ام
من امشب حتی نبودنت را گریستم...

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 4:52 | |







دلنوشته 12


فکر میکردم چطور میشود یک شب با تو بودن را سپری کرد
چطور میشود تو باشی و من از کلماتی قلمبه و سلمبه و عصا قورت داده استفاده کنم
چطور میشود معنای ساده پر از آگاهی دوستت دارم را رها کنم و به واژه های نفهمیدنی پناه ببرم
من چه دلشوره ای دار...
ادامه ...
 

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 4:51 | |







دلنوشته 13

باید محض شکستن این بشر لعنتی هم که شده گاهی برخی از اساسی ترین قوانینش را زیر پا بگذاریم!
از یک چراغ قرمز رد شویم
به راننده تاکسی نگوییم دست شما درد نکنه
حق تقدم را به دیگران ندهیم
یک روز وسط هفته سرکار نرویم
بیخودی با یک نفر جر و بحث کنیم
ما گاهی لازم است کاری بکنیم که به قانون بشر بر بخورد
تا یادمان بیاید این قوانین را ما نوشته ایم
ما میتواینم تغییرشان دهیم
فقط سر نهادن چاره نیست!


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 4:48 | |







سلام


حادثه عبور نگاه تو از حوالی کوچه خیالم آب و هوای دنیایم را برای همیشه محکوم به عاشقی کرد
من نمیتوانستم به تو فکر نکنم و تو حتی نمیدانستی من کیستم
هنوز هم نمیدانی
من برای گفتن حتی یک دوستت دارم به تو حسرتی در دل دارم که هیچ آرزویی ندارم
من به جبران عبور نگاه تو سالهاست نگاهم را ساکن کوچه ای که از آن رد شدی کرده ام


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 4:44 | |







یک نفوذ


یک ضربه کاری
نگاهت توانست
تمام غرورم را باختم
برای ابراز عشقم عجله ام با یک فاصله محسوس بر صبرم برتری یافته
نمیتوانم به تو نگویم چگونه حاضرم همین اول راه به تو سجده کنم
نمیتوانم برای لحظه ای که چشمانم حقارت توانستنشان را در مقابل ابراز علاقه ای که به تو دارم به گوش چشمانت فریاد خواهند کشید صبر کنم


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 4:40 | |







استاد

معلمــ  برایــ  سفید بودنــ  برگــ  نقاشیــ امــ  تنبیهمــ  کرد

وهمهــ  بهــ  منــ  خندیدند

اما منــ  خداییـــ را کشیدهــ  بودمــ  کهــ  همهــ

میگفتند دیدنیــ  استــــــ

گاهی دلم میخواهد وقتی بغض میکنم خدا از آسمان به

 زمین بیایداشک هایم را پاک کند، دستانم را بگیرد و بگوید:

اینجاآدم ها اذیتت میکنند.....

                                  بیا برویم........

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:0 | |







احساسم

 

محـــکم تر از آنم که برای تنــها نــبودنم ، آنچه را که

 اســـمش را غــرور گذاشته ام ،

برایت بــه زمیـــن بکوبــم .... احـســاس من قیمتــی داشــت . .

که تو برای پرداخــت آن فقیــــر بودی...!


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:0 | |







وقتی پروانه ی

 

            وقتی پروانه ی عشق در تاری بیفتد

    که عنکبوتش سیر باشد

              تازه قصه ی زندگی آغاز شده است

       چون پروانه نه میتواند پرواز کند نه بمیرد...

  تصاویر زیباسازی وبلاگ  ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.comتصاویر زیباسازی وبلاگ  ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com

 

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:0 | |







چشم

تا حالا به دوتا چشمات توجه كردي؟

باهم ميخوابن

باهم بيدار ميشن

باهم گريه ميكنن

باهم ميخندن

اما هيچ وقت همديگرو نمي بينن

به اين ميگن دوست داشتن........


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:0 | |







ادم و حوا

به جرم وسوسه...
چه طعنه ها که نشنیدی حوا!

پس از تو.

همه تا توانستند
آدم شدند...!
چه صادقانه حوا بودی!
چه ریاکارانه آدمیم...

 

نتیجه :بس که در تدبیر فردا مانده ایم باهمیم اما چه تنها مانده ایم

 در کلاس جمع و تفریق زمان عاشق جمعیم و منها مانده ایم

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:0 | |







تنهایی

لــــــــحظه های ســــکوتم


پـــــر هیاهــــــــــو ترین دقــــایق زندگیم هستند


مــــــملو از آنــــــچـــه


مــــی خواهم بـــــــــــــــگویم


و      نــــــــــــمی گـــــویم...

 

دیگر از تنهایی خسته امبه کلاغ ها زیر میزی میدهم تا قصه ام

را تمام کنند!!!!!!!!!!

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:0 | |







این منم

                          

این منم پسرکی پا برهنه روی خط ممتد

ابدیت این منم بی پروا سبک ازاد رقصان در مسیر خیال

این منم داماد ثانیه های بی جان رنگ هایم کجاست امروز میخواهم

خود را نقاشی کنم

نتیجه:

آموخته ام که وابسته نباید شد ، نه به هیچکس و نه به هیچ رابطه ای...

و این نشدنی ترین اصلی بود که من آموختم !


 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:0 | |







دل نوشته 14

گاهی جلوی آینه می ایستم ...خودم را در آن می بینم ..! ...

                     دست روی شانه هایش می گذارم ....

و میگویمچه تحملی دارد  دلت.....

گاهي براي دلم پدر ميشوم .... خشمگين ميگويم:

                 بس كن! تو ديگر بزرگ شده اي ..

وقتی که سختیم تموم شه میزنم رو دوش خدا

                                         و میگم:   جنبه رو حال کردی؟


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:0 | |







خاطرات

گرگها همیشه زوزه نمیكشند   

گاهی هم می گویند:   
دوستت دارم
و زودتر از آنكه بفهمی بره ای
میدرند
خاطراتت را

و تو میمانی با تنی كه بوی گرگ گرفته...

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:0 | |







دل نوشته 15

این روزهــــایم به تظاهر می گذردتظاهر به بی تفاوتی
تظاهر به بی خیـــــالی....به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست
خسته ام....میخواهم سفر کنم

چمدانم را بسته اماگر خدا بخواهد امروز میروم
نشسته ام منتظر قطار…...اما نه در ایستگاه
روی ریل قطار.......................خدافظ..............

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:0 | |







آرزویی بکن ...

آرزویی بکن ...
گوش های خدا پر از آرزوست و دستهایش پر از معجزه ...

آرزویی بکن ...

شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد !

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 15:57 | |







خدا...

خدا تنها روزنه ی امیدی است که هیچگاه بسته نمی شود...

تنها کسی است که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد...

با پای شکسته هم می توان سراغش رفت...

تنها خریداریست که اجناس شکسته را بهتر می خرد...

تنها کسی است که وقتی همه رفتند، می ماند...

وقتی همه پشت کردند، آغوش می گشاید...

وقتی همه تنهایت گذاشتند ، محرمت می شود...

و تنها سلطانی است که دلش با بخشیدن آرام می گیرد، نه با تنبیه کردن...


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 15:56 | |







يك جملۀ زیبا از طرف خدا ...

يك جمله ی زیبا از طرف خدا :

قبل از خواب دیگران را ببخش ؛

و من قبل از اینکه بیدار شوید ، شما را بخشیده ام


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 15:55 | |







خدایا دوستت دارم ؛ واسه هرچی که بخشیدی . . .

نگاهم رو به سمتِ تو ؛ شبم آیینه ی ماهه
دارم نزدیکتر میشم ؛ یکم تا آسمون راهه

به دستای نیازِ من ؛ نگاهی کن ازون بالا
من این آرامشه محضو ؛ به تو مدیونم این روزا
 
تو دیدی من خطا کردم ؛ دلم گُم شد دعا کردم
کمک کن تا نفس مونده ؛ به آغوشه تو برگردم

تو حتی از خودم بهتر ؛ غریبی هامو میشناسی
نمیخوام چترِ دنیارو ؛ که تو بارونِ احساسی

خدایا دوستت دارم ؛ واسه هرچی که بخشیدی
همیشه این تو هستی که ؛ ازم حالم رو پرسیدی

بازم چشمامو می بندم ؛ که خوبی هاتو بشمارم
نمیتونم ! فقط میگم : خدایا دوستت دارم . . .


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 15:54 | |







حاجت خود را با او بگوي...


بدان ، خدايي که گنج هاي آسمان و زمين در دست اوست ، به تو اجازه ي درخواست داده ، و اجابت آن را بر عهده گرفته است .

تو را فرمان داده که از او بخواهي تا عطا کند ، درخواست رحمت کني تا ببخشايد ،

و خداوند بين تو و خودش کسي را قرار نداده تا حجاب و فاصله ايجاد کند ،
و تو را مجبور نساخته که به شفيع و واسطه اي پناه ببري ،

و در صورت ارتکاب گناه دَرِ توبه را مسدود نکرده است ،
در کيفر تو شتاب نداشته ، و در توبه و بازگشت ، بر تو عيب نگرفته است ،

در آنجا که رسوايي سزاوار توست ، رسوا نساخته ، و براي بازگشت به خويش شرايط سنگيني مطرح نکرده است ،

در گناهان تو را به محاکمه نکشيده ، و از رحمت خويش نا اميدت نکرده ، بلکه بازگشت تو را از گناهان نيکي شمرده است .

هر گناه تو را يکي ، و هر نيکي تو را ده به حساب آورده ، و راه بازگشت و توبه را به روي تو گشوده است .

هرگاه او را بخواني ، ندايت را ميشنود ، و چون با او راز دل گويي ، راز تو را ميداند ،

پس حاجت خود را با او بگوي ، و آنچه در دل داري نزد او بازگوي ،
غم و اندوه خود را در پيشگاه او مطرح کن ، تا غم هاي تو را برطرف کند و در مشکلات تو را ياري رساند ...



بخش 10 از نامه ي 31 نهج البلاغه


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 15:53 | |







نام تو نيز در فهرست خداست

 خداوند همه ی ما را دوست دارد و درک مي کند ،
 منظورم از ما ، من و توست ...

مهرباني او همه را کفايت مي کند ،
 از پير و جوان گرفته ،
تا افراد تنها و ناتوان ،
از تند خويان تا متکبران ...

عشق او حد و مرزي نمي شناسد ،
پس هرگز گمان مکن که مورد رحمت او واقع نمي شوي ؛

 مهم نيست که چه کسي هستي يا چه شغلي داري ،
 نام تو نيز در فهرست خداست ...

مهم نيست که چه گذشته اي داشته اي ،
 به خدا اعتماد کن تا حقيقت اين کلمات را دريابي ؛

به سختي کارت فکر نکن فقط آنرا در دست خدا بگذار  ،
زيرا آن زمان که همه رهايت مي کنند هنوز در آغوش او هستي ؛

 خدا هنوز هم دوستمان دارد ،
 از آغاز جهان شيفته مان بوده ،
و هميشه هم خواهد بود ...!


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 15:51 | |







انسان ها را دوست بدار...

انسان ها را بدون اينکه به وجودشان نياز داشته باشي ،

دوست بدار ؛

کاري که خدا با تو مي کند ...


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 15:49 | |







خدا تمام بديها را با يک خوبي فراموش ميکند



انسان تمام خوبيها را با يک بدي فراموش ميکند
؛

ولي خدا تمام بديها را با يک خوبي فراموش ميکند...


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 15:47 | |







به سمت خدا قدمی بردار...


آتشي نمى سوزاند "ابراهيم" را ،

و دريايى غرق نمي کند "موسى" را ؛

کودکي، مادرش او را به دست موجهاى "نيل" مي سپارد ،

تا برسد به خانه ي فرعونِ تشنه به خونَش ؛

ديگري را برادرانش به چاه مى اندازند ،

سر از خانه ي عزيز مصر درمي آورد !

مکر زليخا زندانيش مي کند ،

اما عاقبت بر تخت ملک مي نشيند...

از اين "قِصَص" قرآنى هنوز هم نياموختي؟!

که اگر همه ي عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند ،

و خدا نخواهد ؛

نمي توانند ...

او که يگانه تکيه گاه من و توست !

پس ؛

به "تدبيرش" اعتماد کن ،

به "حکمتش" دل بسپار ،

به او "توکل" کن ؛

و به سمت او "قدمي بردار" ،

تا ده قدم آمدنش به سوى خود را به تماشا بنشيني...


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 15:43 | |







مطمـئن باش که خداوند عاشقانه دوستت دارد...


مطمـئن باش که خداوند تو را عاشقانه دوست دارد ؛

چون در هر بهار برايت گل مي فرستد و هرروز صبح آفتاب را به تو هديه مي کند ..

به ياد داشته باش که پروردگار عالم با اين که مي تواند در هر جائي از دنيا باشد ،

قلــب تو را انتخاب کرده
و تنها اوست که هر وقت بخواهي چيزي بگوئي ، گوش مي کند ...

 

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 15:40 | |







غزلِ خدا ...

چه شبي است !

چه لحظه‌هاي سبک ، مهربان و لطيفي ،

گويي در زير بارانِ نرم فرشتگان نشسته‌ام ....

مي‌بارد و مي‌بارد و هر لحظه بيش‌تر نيرو مي‌گيرد !

هر قطره‌اش فرشته‌اي است که از آسمان بر سرم فرود مي‌آيد ...

چه مي‌دانم؟

خداست که دارد يک ريز ، غزل مي‌سرايد ؛

غزل‌هاي عاشقانه‌ي مهربان و پر از نوازش ...

هر قطره‌ي اين باران ،

کلمه‌اي از آن سرودهاست ...


"دکتر شريعتي"

°*°°*°°*°°*°°*°°*°°*°°*°

امشب اینجا داره بارون میاد...

اما برای من بارون نیست..
به همون زیبایی که دکتر شریعتی بیان کرد،غزلِ عاشقانه ی خداست که داره برای ماها سروده میشه...


مرسی خدای خوبم... ♥


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 15:38 | |







اي آنکه مي پذيري بنده اي را که هيچ شهري او را نمي پذيرد

اي آنکه رحم ميکني بر کساني که بندگانت به آنها ترحم نمي کنند ،

و اي آنکه مي پذيري بنده اي را که هيچ شهري او را نمي پذيرد ؛

و حاجتمندان به درگاهت را خوار نمي سازي ،

و اصرار کنندگان را نا اميد نمي کني ،

و گستاخان را از آستانت نمي راني ؛

و تحفه هاي ناچيز بندگان و کارهاي نيک ولي کوچک آنها را رد نکرده و جزاي آن را مي پردازي ،

و اي آنکه نه تنها از عمل کم تشکر مي کني بلکه پاداش بزرگي بر آن در نظرمي گيري ؛

اي آنکه به هرکه به تو نزديک شود نزديک گردي  ،

و هرکه را به تو پشت کند به سوي خود مي خواني ...

و اي خدائي که نعمتت را تغيير نمي دهي و در عذاب ما شتاب نمي نمايي ،

و درخت نيکي را به ثمر مي رساني تا در ثواب بيفزايي ،

و از گناهان ميگذري تا محو شود .

آرزوها هنوز به انتهاي کرمت نرسيده،برآورده شده برگشتند ،

و ظرف هاي درخواست ها از منبع بخششِ تو لبريز شدند ،

و صفت ها به حقيقت تو نرسيده،از هم گسيخته اند ؛

پس بالاترينِ برتري ها و با شکوه ترين همه ي عظمت ها بي ترديد از آن توست ...

 

صحيفه ي سجاديه - نیایش چهل و ششم بخش 1


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 15:36 | |







بــــاز آ ...

ای روشَنایِ دیده ام ، آرام جان خسته ام
در انتظار مقدَمَت ، دل را به لطفت بسته ام

بازآ دوباره در بَرَم ، شوری فتاده در سرم
باز آ مرا اینجا ببین ، وقت غروب دیگرم

پر می زند هر دم دلم ، مشتاقم از روی کَرم
بخشی منِ دلداده را ، یکدم حضورِ «حاضرم»

تو مُنتهای حاجتی ، در عین قدرت رحمتی
شایسته باشد گر کنی ، حاجت روایم ای سخی

ثور و ثریا را بگو ، شمس و قمرها را بگو
اندر زمین و آسمان ، رب رحیـــما را بگــو

جویای اویم هرزمان ، عشقش گرفته درمیان
صبرم دوصد چندان کنم ، کاید به بالینم عیان

چله نشینم بهر تو ، افتاده ام در بند تو 
بازآ و بازم می رهان ، چون کس ندارم غیرِ تو

حور و پری شاد آمده ، آزادِ آزاد آمده
آنکو که حول عرش رب ، یارش به دیدار آمده

خوش باش حالا بنده ای ، کز حوریان هم برتری
گر سرنهی بر امر رب ، از این و آنَت می رهی

دزدان ره اندر کمین ، من مانده ام اینجا غمین
باز آ کنارم ای خدا ، با تو شوم از متّقیــن

ذکر تو آرامم کند ، دیدار تو شادم کند 
اُدعونی اَستَجِب لَکُم ، خواهم که آزادم کند ...


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 15:35 | |







رسم محبت بیاموزیم

روزی مردی، عقربی را دید که درون آب دست و پا میزند،
او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد،
اما عقرب انگشت اورا نیش زد.
مرد باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد،
اما عقرب بار دیگر او را نیش زد.
رهگذری او را دید و پرسید:
برای چه عقربی را که نیش میزند نجات میدهی؟
مرد پاسخ داد:

این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من این است که عشق بورزم.



[+] نوشته شده توسط тαηнα در 15:27 | |







صاحب خانه


 برایم مهم  نیست

     بهشتی باشم

     یا جهنمی

    وقتی

    صاحب هر دو خانه خداست...!

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 15:23 | |







دیگران

از بــرای خــاطــر اغــیـار خــوارم مــی کــنـی

من چه کردم که اینچـنین بـی اعتـبـارم می کنی



روزگـاری آنـچـه با مـن کـرد اسـتغنـای تـو

گر بگـویـم گـریـه هـا بـر روزگـارم می کنـی


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 15:18 | |







دل پرطاقت

گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق رازداری! کو دل پرطاقتی؟

شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی

تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد
غنچه‌ای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی؟

گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دورباد از خرمن ایمان عاشق آفتی

روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی

بس که دامان بهاران گل‌به‌گل پژمرده شد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی

من کجا و جرأت بوسیدن لب‌های تو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی‌


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 15:6 | |