نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





" دوستـــ دارمـــ "

 

" دوستـــ دارمـــ "

چه فـرق مى کند که چـــــــرا !؟

یــــــــا از چـــــــه وقـت!

یـا چطـور شـد که ..!

چه فـــــــــــــرق میکـند ؟!

وقتى تــو بـایـد بــــــــــــــاور کنـى . . . کـه نمـى کــــنى !

و مــن بـــایـد فـرامـــــــــوش کــنم . . . کـه نمـى کـــــنم !

به یادت هستم ،

تا روزی که تابوتم

همچون قایقی روان

بر دوش مردم باشد!...

دانلوددلتنگی من

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 7:42 | |







این روزها

این روزها 

  دلم اصرار دارد فریاد بزند!
  اما من جلوی دهانش را میگیرم
  وقتی میدانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!


  این روزها
  من
  خدای
سکوت شده ام
  خفقان گرفته ام !

  تا آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود...


   سکوت عجیبی دارد اینجا...
 
   تنها من مانده ام و خیال بودنت، خنده هایت و
 
   نوشته هایم که ...
   با دلم چه کرده ای!؟ با من چه می کنی !؟
   دلم برایت تنگ می شود
   وقتی می خواهمت
   وقتی بلند بلند می خوانمت ونیستی، تنهایی عجیبی
   است دیوانه ام می کند گاهی ...
   می دانم آرزوی دیدنت فقط خیالیست شیرین ...
   کاش اینجا بودی
   درست روبروی من!
   سکوت می کردیم و در آن سکوت
   من جرعه جرعه از شهد نگاهت سیراب می شدم
   کاش می دانستی دلتنگی با دلم چه ها می کند
   کاش می دانستی دلم .....
 
   دلم گرفته ….
   خیلی دلم گرفته….
   انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد…
   انگار این بغض لعنتی نمیخواهد بشکند…
دانلوددکلمه باصدای خودم


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 7:32 | |







نگرانت مےشوم

عكس هاي عاشقانه- گالري عكس ايرانيان - عكسفا . نت

 

 من هر روز و هر لحظـ.ه نگرانت مےشوم ...                 

کـ.ه چـ.ه میکنی؟                      

کجایے ..؟               

در چـ.ه حالے ...؟                       

پنجره ے اتاقم را باز مےکنم و فریاد مےزنم :                  

ـ تنهاییت براے من ...                         

ـ غصـ.ه هایت براے من ..                        

ـ همـ.ه ے بغضها و اشکهایت براے من ...                      

تو فقط بخند ..                     

آنقدر بلند تا من هم بشنوم ...                          

صداے خنده هایت را ...                            

                             صداے همیشـ.ه خوب بودنت را ...     


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 7:9 | |







دوست داشتم و دارم

دوست داشتم و دارم تویی عمر دوبارم  

بخوای یا نخوای دلو برات میارم

اینو گفتمو میگم بدون تو میمیرم

تو که نیستی من از کی سراغتو بگیرم

دلم چه بیقراره نشونیتو نداره 

اگه بی تو بمونه میمیره بی ستاره

نگیر ازم بهونه صدام کن عاشقونه

ببین که وقتی نیستی چه غمی داره خونه

نگاه کردی تو چشمام.....

ولی عشقو ندیدی تا فهمیدی می خوامت

دوباره دل بریدی....

میمونم پای عشقت اگه بازم بگی نه...

شاید با رفتن تو بگم به زندگی نه....


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 7:0 | |







تا حالا شده

تا حالا شده دلت اونقدر بگیره که بغض راه گلوت رو ببنده ،

ببینی تنهاترین تنهایی ، احساس کنی حرفای آدما رو قلبت به بزرگیه یه سنگ ، سنگینی میکنه ،

تو این جور موقعا  چیکارمیکنی؟ وقتی که خسته ترین تنهایی؟  وقتی که بی کس ترینی ؟

موقعی که حتی به عزیزترین کست نمی تونی  درددلت رو بگی ؟

خیلی سخته اشک تو چشات جمع بشه ...

ولی دورت پر از آدمای دورو هست و نتونی گریه کنی

 و ناچار بغضت رو فرومیخوری تا مبادا کسی بفهمه و مسخرت کنه .

خیلی سخته ....... خیــــلی .........

دانلوددکلمه باصدای خودم


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 6:14 | |







هیس…


هیس…

 

حواس تنهایی ام را

با خاطرات 

 

باتو بودن

 

پرت کرده ام…بگو کسی حرفی نزند …

بگذار 

لحظه ای آرام بگیرم …


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 6:13 | |







ای کاش می دانستی

 

ای کاش می دانستی که بیشتر از همیشه تو را دوست می دارم...

 

کاش می دانستی این دل بی طاقت من در زمان دوری تو چه رنج هایی می کشد و چه لحظه هایی را سپری

 

 می کند...

 

ای کاش می دانستی عاشقم و کاش می دانستی بدون تو زندگی برایم هیچ مفهومی ندارد...

 

می گذرد لحظه ها، لحظه های بی تو بودن سرد، نفسگیر، بی حوصله...

 

چشمانم حتی یک قطره اشک نیز نریختند اما دلم یک دنیا دلتنگی و عذاب کشید...

ای کاش می دانستی لحظه ها و ثانیه ها را می شمارم تا صدای مهربان تو را بشنوم

 

 



[+] نوشته شده توسط тαηнα در 6:9 | |







تقدير من

آيا اين تقدير من است؟!!..
تا روزها در جاده دلتنگي بنشينم و
افسوس دوري تو را بخورم...
درختان جاده زندگيم در حال خشك شدن هستند!..
افسوس كه تو ديگر در كنارم نيستي.....
افسوس كه سرنوشت براي ما جدايي را رقم زده !!..
افسوس كه هرچه بدوم و بدوم تو دور و دورتر ميشوي !
گفتي ما بدون هم خوشبخت تريم اما.... اما خوشبختي من در با تو بودن بود ..
افسوس كه خوشي ها تمام شد....
افسوس كه باهم بودن ها تمام شد....
اما اگر تو بدون من خوشبختي دوري را تحمل ميكنم !....
من و تو دو خط موازي بوديم كه هرگز نقاشي پيدا نشد تا دو سر ما را عاشقانه
به هم برساند و تا آخر اين دنيا موازي خواهيم ماند ...... .


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 6:4 | |







یـــادت بـــاشـــد

یـــادت بـــاشـــد

فـــرقـــی نـمــیکــنـــد تـــو
دل ببـــــــری

یــــا مــــن
دل ببـــــــــــازم ،

اگـــر حـــکــــم ، حـــکـــم دل نـبـــاشـــد ،

دیـــر یــــا زود یــــک نـــفــــر خــــواهـــــد بریـــــــــــــــد


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 6:1 | |







تـو چـه میفـَهمی

تـو چـه میفـَهمی از روزگـآرم.. از دلتـَنگی ام

، گـآهی بـﮧ خـُدا الـتــمـآس میکُنــَم

خوابــَت را ببینــَم، میفـَهمی

فقـط خوابـــَترا...


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 5:57 | |







بازگشت

سلام دوستای گلم معذرت یه مدت نبودم

حالا برگشتم ومی خوام

دوباره شرو کنم


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 5:50 | |







مرا ببخش

مرا ببخش که ساده بودنم دلت را زد...

مرا ببخش اگر عشق ورزیدنم چشمانت را بست...!!!

می روم تا آنان که توانا ترند...

تو را به پوچ بودنت برسانند ...!

.

.

.

من برای همیشه می روم تا تو بدون من راحت شوی


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 23:6 | |







بی کس

                                                    و هم اینقدر اگر بی کس و تنها باشی

در خودت می شکنی ، سخت فرو می پاشی
 
تا کمی فکر و خیال از سَر من دور شود
 
باز سرگرم شدم با غزل و نقاشی
 
تو ولی چهره ی طراحی من می گردی
 
باز در شعر تو مضمون غزل می باشی
 
همه ی روز فقط خوش گذرانی کردم
 
فکر کردن به تو یعنی خوشی و عیاشی
 
مثل من شاعر و در بند غزل خواهی شد
 
تو هم اینقدر اگر بی کس و تنها باشی
 

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 22:59 | |







آی آدم با تــــوام :

آی آدم با تــــوام :

از کنار دفتر زمزمه های دلتنگی 

صــــــــــــــــادق

که عبـــــور میکنی؛ با دو دست

چشمانت را بگیر که نظاره گر 

تنـــــــــــــهایی اش نباشی !

وگوشهایت را محافظ باش

که سکـــــــــــوت آتشینش

آسیبی جدی برای شنوایی

تـــــــــــوسـت...!!!



                                                                                                                                    

 چـنـد وقـتـيـسـت بـه جـای يـک جـرعـه آب ِ خـوش


"بـغـض" از گـلـويـم پـايـيـن مـی رود


ايـهـالـنّـاس ...


اینقدر دلم را لـگـد نـکـنـيـد ...
 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 22:49 | |







مسافـــر هر کجا رفتی


مسافـــر هر کجا رفتی ،دل و چشمم کنار توست

خـــــزان سرد عمــــر من ؛امیدش در بهار توست

به پهنای شب پاییــــز قسم ای آیت عشـــــــقم

که تا جان در بدن دارم ؛وفایم رهگــــــذار توست

نمی دانی خیال تو چه کرده با من خستــــه

سرا پای وجود من به سختی بی قرار توست 

در این دنیای غم پرور ؛محبت تازگی دارد 

وفا تفسیر نوسازی است؛که آنهم ابتکار توست

حضور سبز لبخندت بر آن لبهای بی همتا

درون قاب عکس دل همیشه یادگار توست

مسافر شاید از رفتن دلت روزی پشیمان شد

بیا جانم به قربانت ؛که جانم انتظار توست...



رفتنت را باور ندارم؛ اما می روی!!!

آنزمان که با گامهای آهسنه ات ؛عزم سفر نمودی 

هیچ میدانستی که مونست در خود می شکند!

واشک چشم تنها مرحم و همدم ؛دل کوچکش میشود.

آن هنگام که دستانت را به علامت وداع تکان دادی 

هیچ میدانستی که دستان مونست یارای پاسخ ندارند...

آن زمان که چشمانت را به نشانه ی خداحافظی می بستی ؛

هیچ میدانستی که دیدگان مونس؛طاقت دیدنت را ندارند...

اما رفتی و رفتی ....

رفتی و با چه دلتنگی معصومیت مونست را به نظاره نشستی!

دیدن دلتنگی اش دلتنگت میکرد اما رفتــــی...

چه تلخ است ندیدنت وچه دشوار است نشنیدن آوای مهربانیت ...

دلتنگم برای دوریت...

طاقت غربتت را ندارم واین آزارم میدهد...



امشب بغض شکوه هایم ترکیده است ...

میخواهم شرح سکوتم را ؛التهاب لحظه های انتظارم را ؛

وخاموشی شبهای بی قراریم را برایت بنویسم ...

پس با تمام وجود ناله هایم را بشنو وبخاطر بسپار!

لحظه های پریشانیم را با یاد کبوترانی؛

که شعر پرواز سر میدهند؛ نجوایی نیلی میبخشم.

با خاطره ی روزهای رویش گلهای وصلت ؛

خزانم را نوید بهاری دیگر میدهم ...

شوق وصال تو دیگر گونه هایش سرخ نیست

دیگر گیسوانش سیاهی را فراموش کرده اند!

گفته بودی وقتی می آیم که آسمان صاف باشد...

تا محبتم را بر تو ببارانم....!

وقتی می آیم که غروب دریا ساکت ؛ساکت باشد 

تا عشق طوفانیم را بر تو ببارانم...

پس چه شد چرا دگر حرف از آمدنت نیست؟!!!

بمان که هنوز آسمان ابی است

و غروب اینجا غرق در سکوت...

باورت کرده بودم چون گفته بودی که 

عشــــق فرجام یک لبخند است؛ 

و تولد یک حادثه است!

گفته بودی عشق از تبار باران است 

وکبوتران عاشق نیز خیس بارانند...

گفته بودی وقتی می آیی 

که درس زندگی را از باد آموخته باشیم ...

اما اکنون حرف از رفتن میزنی؟؟؟!

به احساس وصالمان سوگند همه را آموختم 

اما تــــو را در لحظه های ساکت انتظارم گم کرده ام !

یادت هست عشقمان بهار نبود اما...

زمستانی بود برای زاییدن بهار ...

یادت هست عاشقانه پاییز را می پرستیدم اما 

احساس وصالمان را در بهار جستجو میکردم!

یادت هست رویایمان سپید نبود اما ...

ظلمتی بود برای سپیدی سحــــر!

گفته بودی وصال را دوست بداریم که مظهر پاکی است !

وپاکی را عزیز بشماریم که آرمان کبوتر است؛

پس تو ای مفهوم نیلگونی آسمان بالای سرم 

تو ای معنای زندگی و ای رنگین کمان آرزو...

پس از آنهمه ثانیه ها؛دقیقه ها؛

روزها وماههای انتظار سکوت باز گرد...

بیا تا بار دیگر بر روی خواب خاک ؛

بر روی آب؛ بر روی پر پرندگان؛

وبر روی امواج رود کارون بنویسم که:

زندگی همرنگ کوچه باغهای آیینه است .

بنویسم که بوسه همرنگ آه است ؛

محبت همزاد پرواز است و

فراق همان انفجار پی در پی حباب است!!

بنویسم که نوازش از تبار گونه های خیس است 

وحدیث (دوستت دارم ) آزاده ی حصار سینه هاست!

شكستم
نه آن زمان كه رفتي ...

از همان وقتی  كه حرف از رفتن زدی !!


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 22:42 | |







با ز هم باتو هستم فلانی

با ز هم باتو هستم فلانی...

اگر برای خواندن زمزمه های دلتنگی ام به اینجا آمده ای !!!

وبا افتخار به کلبه ی فقیرانه ام قدم گذاردی

،چشمانت را درویش کن ...

نردبان هوس را بردار و از اینجا برو و...

وفاصله بگیر از پاکی نگاهم ،

که جز صداقت هیچ در او نمیبینی!!!!!!

اگر بادیده ی هوس نگریستی ،

دگر از عشق سخن مگوی!!!

چرا که عشق نردبان نمیخواهد ،

بال و پری میخواهد به وسعت آسمان...

که آن را تو نداری!!!!!


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 22:38 | |







جا میگذارم

می روم اما دلم را پیش تو جا میگذارم 

می روم تنها دلت را نیز تنها میگذارم 

خاطرات کهنه ات را باز میخوانم زهرشب 

دست آخر توی دفتر چند "اما"می گذارم

می روم با اشک چشمم رودی از اندوه بسازم 

جای نفرت توی قلبت حس دلتنگی گذارم

می روم تا شاید از دست و دلم آسوده گردی

از همه بی عرضگی های دلم آسوده گردی!!!

می روم اما خدا هم شاهد دلتنگی من 

ناظر قلب پر از عشق و پر از عرفانی من

من اسیر خشم پاییزم و خواهم سوخت روزی

زندگانی یا به آخر می برم یا می گذارم...

می روم اما دلم را پیش تو جا میگذارم

لا جرم داغ خودم را در دلت جا میگذارم...


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 22:23 | |







ميــــروم ولي تــــورا


ميــــروم ولي تــــورا

مي سپارمت به دستهاي مهربان برگ

مي سپارمت به نغمه چكاوكان مست

بعد رفتنم سپرده ام به باد

تا دم ستاره چين صبح

بوسه ها زند به گيسوان مشك بوي تو

آه بعد رفتنم

مي سپارمت به دست خاطرات عاشقانه ام




و دیگر نمی نویسم ...

دیگر نمی نویسم به حرمت دل درد مندم ...

دیگر نمی نویسم به احترام دستان خسته ام؛

وبه پاس دیدگان اشکبارم ...

صادق این بار حرفهایش را 

در هاله ای از سکوت پنهان می کند!!!

ودور از هیایویی از فریادها ؛

در گوشه ای عزلت می گزیند...

دیگر بار خستگی تا مغز و استخوانم نفوذ کرده 

وسکـــــــــــوت میکنم ...

قلمم را می شکنم ؛

وفریاد تلخی از جنس تنهایی سر میدهم!!!

می روم ودر سکوت مبهم اشعار خزان زده ام...

  خود را گم میکنم !!!

میروم وشاید برای همیشه ؛

واژه ی وداع را برای دفتر
پاییــــــــــــــــــــــز
معنا کرده ام ؛

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:29 | |







به یک پلک تـــو می‌بخشم

به یک پلک تـــو می‌بخشم تمام روز و شب‌ها را

که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را

بخوان! با
لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم

فضا را یک‌نفس پُر کن به هم نگذار لب‌ها را

به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!

تو واجب را به جا آور رها کن مستحب‌ها را

دلیلِ دل‌خوشی‌هایم! چه غمگین است دنیایم!

چرا باید چنین باشد؟...
نمی‌فهمم سبب‌ها را

بیا این‌بار شعرم را به آداب تو می‌گویم

که دارم
یاد می‌گیرم زبان با ادب‌ها را

غروب گرم
بعد از تو چه دلگیر است ای عابر

برای هر قدم یک دم
نگاهی کن عقب‌ها را


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:25 | |







می نویسم وبه آن عمل خواهم کرد

امروز تصمیم گرفتم برایت از بهترین لحظه ها بگویم...

از لحظه هایی حرف میزنم که لایه های خیال تا واقعیت، 

به اندازه ی یک پلک زدن هم نمی باشد...

میدانی در خیال من دستانمان باهم آشناست...

چون قلبم آشنایی دستانت را حس نموده است...

گرمای دستانی در آستانه شکفتن...

می نویسم وبه آن عمل خواهم کرد؛

پس باور کن از حقیقتی که در پشت نگاهت،

با هزاران دلیل پنهان آشکار است...

و محبت و عشقت را می فهمم....

درک میکنم که چه میگویی... 

در زمزمه هایی که هرگز شنیده نمی شوند!!!

امروز ابری آسمان را فرا میگیرد... 

و فردا آشوب ابرها برایمان خواهد بارید!!!!

هر روز می آید و می رود ؛ 

وشاید دیگر آفتاب از سمت افق طلوع نکند....

و یا ما طلوعش را نبینیم!!!!

امروز هم به شب خواهد نشست.اما فردا...

فردایی که ما انتظارش را می کشیم چگونه است؟؟؟

امروز و فردا هر کدام از پس هم خواهند گذشت...

گرچه خواب آلود و کسل کننده اند

اما بالاخره می گذرند آنهم به سختی و مشقت...

ومن از رفتن امروزها بدنبال فردایی آشنا میگردم...


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:22 | |



صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 57 صفحه بعد