اي آشنا مي بيني قلبم شكست
باقيمانده محبت را ازمن گرفتند
دنياي احساسم خرابي دلگيري شد
خانه ي دل را گرفت گرد باد ماتم
بر قلب پر دردم نفس تازه اي ندميد
و فرياد دلم در سكوت آواره شد
گرمي محبتي نبود و پرنده اي كه پرواز كرد
و تن سردم به جاي قفس
مرهم نبود و از دردها بي حس گشتم
غريبي غمي كه مهمان دلم شد
باز سكوت ،باز درد
و من همان غريبي، كه بودم

نظرات شما عزیزان:
|