خـــــداوندا:
یاسهــــا شاهدند ،
روزی که تو به درون قلبم پای نهادی!!!
خورشید خندید و ابرهــابغض ناشکفته را گشودند؛
دستم را گرفتی...
و از خروشانی امواج به ساحل آرامشم رساندی...
وپناهم دادی...
و دل هراسانم را با رختی از جنس گل یاس پوشاندی!!!
سرمای وجودم شرمسار نگاهت؛
قدم پس کشید و تو میدانستی ،
غنچه ی ناشکفته وجود مونس ؛
نیازمند باران مهربانی توست!!!
و آنگاه با مهربانی ات دلم را با نگاهت پیوند زدی
و با باران معرفتت سیرابم کردی !!!
خــــداوندا:
تو را به شقایقهای دشت سرخ سوگند ،
تو را به باران های پاکت سوگند ؛
و تو را به دلهای زیبا و عاشق سوگند
شب و روزم را دریاب که محتاج نگاه توام!!!
نظرات شما عزیزان:
|