نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





حال من دست خودم نیست

 حال من دست خودم نیست

 

دیگه آروم نمی گیرم

 

دلم از کسی گرفته

 

که می خوام براش بمیرم

 

باز سرنوشت و انتهای آشنایی

 

باز لحظه های غم انگیز جدایی

 

باز لحظه های ناگزیر دل بریدن

 

بازم اول راه و حس تلخ نرسیدن

 

...

 

پای دنیای تو موندم

 

مثل عاشقای عالم

 

....

 

دارم از دست تو میرم

 

عاشقی کن منو نشکن


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 5:56 | |







امشب برای گریه ام یک شانه می خواهم که نیست

 

 

 

 


امشب برای گریه ام یک شانه می خواهم که نیست

 

دراین خرابات جهان یک خانه می خواهم که نیســـت

درغربــت چشمـــــــان تــــو تـــنهاییـــــم اواره شـــد

 

در وصف این نامردمان یک واژه می خواهم که نیست

 

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 5:52 | |







تنها شدم

  

تنها شدم رفتن تو آینهء شادیمو شکست
گرد و غبار تنهایی اومد رو قلب من نشست
 
تنها شدم زندگیمو دوست ندارم ، جهنمه
ازین به بعد روزای من تصویری از رنج و غمه
 
تنها شدم حال و هوام داغونه و خراب و سرد
هنوز تو فکرم که چی شد اینجوری مارو کردی طرد
 
تنها شدم بدون تو سخته دیگه شادی و شور
جون میکنم شبا تا صبح عین یه ماهی توی تور
 
تنها شدم هیچ کسی نیست بهش بگم حرف دلو
تک تک لحظه های من به یاد تو میرن جلو
 
تنها شدم اینجا فقط شاهد گریه هام خداست
دلی نمونده واسه من از روزیکه از تو جداست
 
تنها شدم اما بدون دیوونتم مثل قدیم
یادش بخیر شبا تا صبح یواشکی حرف میزدیم
 
تنها شدم هیچ کسی نیست بهم بگه شعر بسازم
به اون خدا به غیر تو به هیشکی دل نمیبازم
 
تنها شدم روزای من پر شده از خاطره ها
دنبال برگشتنتم هنوز توی پنجره ها
 
تنها شدم بدون تو ببین دارم زجر میکشم
خوب میدونی به غیر تو بعیده باز عاشق بشم
 
تنها شدم هیچ حسی نیست مرده دیگه دل تو سینه
آرزومه چشمای من یه روز تورو باز ببینه
 
تنها شدم بیا ببین خاکستری شده شبام
اسم قشنگ تو عزیز هنوز نرفته از لبام

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 21:21 | |







از تو میگذرم

 از تو میگذرم بی آنکه دیگر تو را ببینم ،

از تو میگذرم بی آنکه خاطره ای را از تو بر دوش بکشم ،
نمیخواهم دیگر طعمی را از عشق بچشم.
از تو میگذرم ، تویی که گذشتی از همه چیز ،
این را هم فراموش میکنم ، جای من در اینجا نیست!
میروم تا آرام باشی ، تا از شر من و احساسم راحت باشی ،
میروم تا روزی پشیمان شوی ،حیف احساسات عاشقانه ام بود ،
میروم تا با کسی دیگر همنشین شوی
از تو میگذرم و شک نکن که فراموشت میکنم ،
هر چه شمع و شعله و آتش بود را در قلبم خاموش میکنم ....
نه اندیشیدن به تو فایده دارد ، نه فکر کردن به خاطره هایت ،
حالا آنقدر به دنبالم بیا تا خسته شود پاهایت....
تو لیاقت مرا نداری ، از تو میگذرم تو ارزشی برایم نداری....
کارت شده بود دلشکستن و بی وفایی ،
روز و شب من این شده بود که از تو سوال کنم کجایی؟؟
چرا پاسخی به دل گرفته ام نمیدهی ،
چرا سرد شده ای و مثل آن روزها سراغی از من نمیگیری؟
فکر کرده ای کیستی، برو با همان عاشقان سینه چاکت ،
برو که تو با یک نفر راضی نیستی!
از تو میگذرم بی آنکه تو را ببینم ،
محال است دیگر برگردم ، حتی اگر از غم و غصه بمیرم....
از تو میگذرم و بی خیالت میشوم ،
شک نکن بدون تو از شر هر چه غم در این دنیاست راحت میشوم
اشتباه گرفته ای ، من آن کسی که میخواهی نیستم ،
تا هر چه دلت خواست با دلش بازی کنی ،
میروم تا حتی نتوانی یک لحظه هم نگاهم کنی....
از تو میگذرم بی آنکه لحظه ای برگردم و تو را ببینم ،
یک روز بیا تا حساب تمام بی محبتهایت را از قلب شکسته ام برایت بگیرم.... 

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 23:43 | |







گویند

 

 
گویند که در کشور عشق بی منت است لطف و صفا
پر است درون هر دلی سخاوت و مهر و وفا
فانوس هر اتاقکی آنجا همیشه روشن است
عشق است و شعر و قافیه قحطی ظلم است و جفا
 
گویند که در آن سرزمین هر کس پی عشق خود است
هر کس فقط با یک نفر گشته رفیقی دست به دست
ناپاکی آنجا تا ابد مرده درون هر دلی
هرکس با یک احساس پاک بر دیگری عاشق شده است
 
گویند که در آن مرزوبوم بر نارفیق شرم است و ننگ
تبعیدی و درمانده اند آنجا بدان هفت رنگ
هر کس خیانت میکند شیطان دهند بر او لقب
آنگاه در هر محفلی بر او زنند با گریه سنگ
 
گویند که آنجا مردمان پیغامشان آزادگیست
تنها نمیماند کسی آنجا دیار عاشقیست
تا لحظهء سنگین مرگ تا آخرین روز حیات
بر وعده هایش مانده است هر کس اگر با هر کسیست
 
گویند که شبها تا سحر در خانه ها عشق است و بس
هر کس در آغوش کسی میسوزد از حرم نفس
در هر زمان هر بوسه ای بر هر لبی که میشود
سوگند به آن پروردگار هرگز نباشد از هوس
 
گویند که جای خائنان هرگز نبوده آن دیار
رسوای عالم میشود هر کس که دارد چند یار
پس ای که با من بودی و رفتی سراغ دیگران
داخل بر آن کشور مشو چون میشوی رسوا و خوار

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 23:11 | |







عشق در قلب ما

 هر شب مرا با خود میبری ،

میبری به جایی که تاریک است و روشنایی آن تویی
هرشب مرا به اوج میبری ، میرسیم به جایی که نگاهت همیشه آنجا بود
ما یکی شده ایم با هم ، همیشگی شده عشقمان، بگو از احساست برای من...
همیشه میگویم تو تا ابد برایم یکی هستی ،
یکی که عاشقانه دوستش دارم ، یکی که برایم یک دنیاست....
دنیای زیبایی که درون آنم ،
ببین یک دیوانه دائم نگاهش به چشمان توست ، من همانم!
ببین که حالم ، حال همیشگی نیست ، اینجا ، همینجایی که
هستی باش، که قلبم بدون تو زنده نیست
ما عاشقانه مانده ایم برای هم ، من برای تو هستم و تو برای من ،
تمام نگاهت را هدیه کن به چشمان عاشق من...
هر زمان فکر بی تو بودن میکنم نفسم میگیرد،
اگر نباشی قلبم بی صدا میمیرد،مثل حالا باش ،
مثل حالا عاشقانه دوستم داشته باش ، نه اینکه فردا بیاید و  بیخیال ما باش....
گفته بودم که با تو نفس میگیرم ،
گفته بودم با تو در این زندگی تنها رنگ عشق را میبینم ،
رنگی به زیبایی چشمانت ،
اگر دست خودم بود دنیا را فدا میکردم برای همیشه داشتنت
تو را با هیچکس عوض نمیکنم ، عشقت را همیشه
در قلبم میفشارم و به داشتنت افتخار میکنم
تو را که دارم دیگر تنهایی را در کنارم احساس نمیکنم ،
غم به سراغم نمی آید و دیگر به جرم شکستن اعتراف نمیکنم!
ما یکی شده ایم با هم ، گرمای زندگی با تو بیشتر میشود
و اینجاست که دیوانه میشود از عشقت دل عاشق من... 

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 23:11 | |







در خیال عشقت

 

 چشمهایم را بسته ام ، تا تو را ببین

ببینم که در کنارمی ، سرم بر روی شانه هایت است و تو فقط مال منی
حس کنم گرمای وجودت را ، فراموش کنم همه غم های دنیا را ...
چشمهایم را بسته ام ، تا تو را در آغوش بگیرم ، تا همانجا در کنارت ، برایت بمیرم...
شاید تنها در خیالم با تو باشم و همیشه عاشق این خیالات باشم.. 
خیالی که لحظه به لحظه با من است ، 
همیشه و همه جا در کنار من است ، 
حسرت شده برایم این خیالات عاشقانه ،

 

از خیال تو حتی یک لحظه هم خواب به چشمانم نیامده.... 
همیشه فکرم پیش تو است ،  

تو که میدانی دلم بدجور گرفتار تو است ،  
پس کجایی که آرامم کنی؟  
خواهشی از قلب بی وفای تو دارم، هوای قلب تنهای مرا هم داشته باش....
بس که به خیال تو چشمهایم را بستم و به رویاها رفتم،  
دنیا را فراموش کرده ام ،دنیای من تو شده ای و رویاهایت ،  
حسرت شده برای یک بار هم، شنیدن صدای نفسهایت.... 
دلم در این هوای آلوده دلتنگی ،

 

پر از غبار شده ، مدتی گذشته و هنوز این گرد و غبارها پاک نشده ،    

هر کسی می آید پیش خود میگوید شاید این دل حراج شده،
   
اما کسی نمیداند که دلم یک عاشق سر به هوا شده...
 
دلی که عاشق است و عشقش در کنارش نیست ،

 

دلی که لحظه به لحظه به خیال آمدن عشقش دیگر محکوم به انتظار نیست ....

چشمهایم را بسته ام ، تو نیامدی و من عاشقی دلشکسته ام... 
 

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 22:48 | |







عزیزترینم

  عزیزترینم ، خوب میدانی که نوشته های دلتنگی بیشتر روزهای من مربوط به درگیر شدن ذهن و روحم با این زندگی است ... هر قدر می خواهم نسبت به این مسائل بی تفاوت باشم ، نمی شود .... نمی توانم .... شاید هنوز آنقدر رشد عقلی پیدا نکردم اصلا نمیدانم بی تفاوت بودن خوب است یا حساس بودن ؟ .... گاهی فکر می کنم بی تفاوتی هم نعمت بزرگی است که شامل حال عده ای شده ... ولی من دوست ندارم و نمی توانم بی تفاوت باشم ... که اینگونه حساسیت های روح را تو در من بهتر از من میدانی ... سالهاست که شادمانی های ظاهری و کودکانه برایم رنگی ندارند ... سال هاست که اشک چشمانم نوازشگر گونه های خسته ام شده اند ... سال هاست که نیمه شب ها با هق هق گریه خودم از خواب بیدار میشوم ... و سال هاست که تنهایی ها و دلتنگی های خودم را برای تو باز گو می کنم ..... اما تو کجایی ؟... چرا وقتی که اینقدر نیازمند نوازشت هستم از من دوری ؟ ... چرا هر زمان که می خوام در آغوش مهربانی تو آرام بگیرم ، نمی بینمت ؟ .... چرا زمانی که می خواهم سرم را به روی سینه ات بگذارم و با تمام وجودم اشک بریزم و دلتنگی هایم را  آهسته در آغوشت زمزمه کنم ... نیستی ؟ .... یا من از تو دورم ؟؟؟  خسته شدم مهربانم ... خسته شدم از زندگی در  این دنیا ..... خسته شدم از آدم هایی که احساساتشان را نگه میدارند تا با خودشان به گور ببرند .... خسته شدم ....... باز هم باید سکوت کنم ؟ .... اگر تو اینگونه می خواهی حرفی نیست ..... هیچ حرفی نیست ...... فقط به خاطر تو ... فقط به خاطر تو تمام بی مهری ها را تحمل می کنم ..... ولی قلبم را ، وجودم را و همه ی هستی ام را به دست های مهربان تو می سپارم .........


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 21:0 | |







دل نازک...

  (..')/? ?('..)
.\?/. = .\?/.
_| |_ ? _| |_

عزیزترینم ، اصلا فکر نمی کردم این روزها اینقدر دل نازک شده باشم که با خوندن داستانی کودکانه از مجله سروش کودکان ، بغض کنم و اشک از چشمام سرازیر بشه ... داستان کاهو و کرم و وابستگی اون دو به هم و  جدا شدنشون... با چیده شدن کاهو از مزرعه و اینکه کاهو روزها قبل این جدایی رو پیش بینی کرده بود و دائم به کرم تذکر می داد اما اون کرم اونقدر مشغول بازی شده بود و از فضای اطرافش چنان حیرت زده بود که حرف های کاهو رو جدی نمی گرفت ... و در نهایت هم روز جدایی کاهو از مزرعه ، کاهو با قلبی پر از درد و رنج از جدایی کرم با آسیب رسوندن مختصری به او کاری کرد که کرم روی بوته تازه به دنیا اومده ی یه کاهوی جدید بیفته تا مبادا با موندن در آغوش کاهو  از مزرعه دور بشه و در نهایت بمیره و کرم هم بدون توجه به اشک های کاهو و قلب پر دردش همچنان مشغول بازی و سرگرمی میشه .... مهربانم ، این حکایت ما آدم ها و اسارت و تعلق در این دنیا نیست ؟... می دانی که در پس هر لبخندم ، دنیایی اشک پنهان است . هر لبخند ، زهر خندی است بر زخم های قلبم . جراحت هایی که چون خنجر بر پیکر وجودم فرود می آیند و اعماق جانم را می سوزانند ... شکایتی ندارم مهربانم ... هیچ شکایتی ندارم ... فقط دلتنگم ... دلتنگ ندانستن ها ... دلتنگ تلاشی بی ثمر ... دلتنگ تو ... دلتنگم .... فقط همین ... دلتنگ ...  


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 20:45 | |







با من چه کردی

 سخته که بگم * بگم که تو با من چه کردی*با دلم با روحم با زندگیم

شاید اون روزی که فکر می کردم تنهاییم تموم شده اینجا رو نمیدیم *فقط تو رو میدیم

فقط به با تو بودن فکر می کردم * واونقدر غرق عشقت شده بودم

که تنهایی رو فراموش کرده بودم *اما انگار نباید چنین می کردم  

برای من همیشه همون تنهایی خوبه * همون تنهایی زیبا

همون سکوت و ریختن همه چیز در دل * دیدن و نگفتن

آخه با کی بگم با کی می تونم بگم

چرا باز دوباره باید برم تو خونه ی تنهایی شاید همه چیز تقصیر منه

شاید خودم اشتباه کردم * نباید دل می بستم ! نباید اعتماد میکردم !

آخه چرا مگه من چی می خواستم غیر از صداقت غیر از اینکه با تو بگویم از زندگی و تو هم با من گویی

چرا سکوت را باید دوباره برگزینم مگر من شایسته ی عشق نبودم

اینجا سخن از عشق و شکست در آن نیست

اینجا سخن از تنهایی خوب است

تنهایی که دیگر با هیچ چیز عوضش نمیکنم حداقل از پس خودم بر میام

می تونم خودمو با تنهاییم زنده نگه دارم و همه چیز رو با اون بگم

می تونم باز همون ساکت پر از حرف باشم که جز به عکس مادر به هیچ چیز و یا کس دیگر دردش را نمی گوید

شاید اینطور تنهایی هم تنها نباشد

شاید تنهایی هم با من بتواند از تنهایی در آید شاید ............


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 20:41 | |







با من چه کردی زندگی


با من چه کردی زندگی ؟با من چه کردی؟

بالهای نحیفم را چگونه در هم شکستی

این بعض همیشگی را به کدامین گناه بر درگاه گلویم نهادی؟

با من چه کردی زندگی؟با من چه کردی؟

در پس کدامین ابر تنهایی گریسته بودم

که مرا اینگونه بر کویر خشک احساس تبعید نمودی

سر بر درگاه کدامین طلوع خورشید نهاده بودم

که فروغ دوچشمانم را ربودی

شمیم کدامین لاله ی عشق را بوئیده بودم

بر کدامین خاک فراموشی مغرورانه ایستادم

کین گونه مرا اسیر کردی

گناهم چه بود؟

با من چه کردی ؟بامن چه کردی زندگی؟

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 20:38 | |







مهربان ترینم ،

 مهربان ترینم ،

چگونه برایت بنویسم ؟...

که واژه ها ناتوانند از بیان ِ تمام ِ تو ...

و اندیشه ام را ...

به اوج جاودانه ات راه نیست

تنهایم نگذاشته ای .... که جستجویت کنم

دور نیستی ... که فریادت کنم

همین جا هستی ... نزدیک ِ من

در قلبم جای داری ... که خانه ی عشق توست

به ویران بودنش منگر که گنجی چون تو دارد

یاری ام کن تا این ویرانه را آباد کنم . 

                                                


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 20:25 | |







آی غریبه

  مهربان ترینم ، هر روز با بغضی تازه تر به زندگی نگاه می کنم  . دنیایی  متفاوت با آنچه دیده می شود . کاش بی قراری ام فقط تو بودی ؟ ... مدت هاست در قلبم خانه داری . با من نفس می کشی ،  همراه چشمان خسته ام هستی ... در اشک هایم جاری می شوی ...  و حریم قلبم ، که لبریز از یاد توست ... به راستی اگر توان نگارش این دلتنگی ها نبود  .... چگونه عقده های گره خورده قلبم را برایت می گشودم ؟ اگر توان سرودن نبود با کدام بهانه از بهانه های زندگی زنده می ماندم ؟ و اگر یاد روشن تو در شب های تار قلب من نور نمی افشاند ، چگونه به آرمانی والا می اندیشیدم ؟ این روزها ، می خواهم به قدر تمام دلتنگی ها با تو سخن بگویم ... می خواهم ساعت ها و ساعت ها از تو و با تو بنویسم  ... اما محدوده ی زمان را چه کنم ؟ کاش فراتر از زمان و مکان هم صحبتم بودی ... اینجا ، در این دنیا ، همه چیز محدود است .... همه در حصار بودن گرفتارند و من می خواهم از تمام محدودیت ها بگریزم ... و غافل از این نیستم که خود نیز در حصار تن گرفتار این دنیایم ... کاش می گفتی با من راز این همه ابهام را ... شاید هم گفته ای و من فراموش کرده ام ؟ ... چیست این بی قراری ها و تپیدن های دل ؟ .... چیست این نگاه عاشقانه ای که در هستی جاری است ؟ میدانی چه می گویم که تمام واژه ها تویی ... و این منم که همچنان در پیچیدگی معنای کلمه در مانده ام ... اما تو با من سخن بگو .... در بیداری و در خوابم ...  در روز و شبم ... هر لحظه ... هر دم .... نوای عاشقانه ات را با تمام وجودم خواهم شنید ...  و نیرویی بر من جاری کن تا علاوه بر شنیدن به ادراک کلامت نیز دست یابم که خوب میدانم تنها ، شنیدن ، کافی نیست ... مهربانم ، ذره ذره جانم در التهاب توست و وجودم که عاشقانه تو را  می جوید ... گاه به اشتباه اما تویی تمام پنهان و پیدای من ... می بینی که گاه آنچنان از دلتنگی بی تابم که جز نوشتن و گریستن آرامشی نمی یابم ... نمیدانم چیست این بی تابی هایی که حتی در خواب هم آرامم نمی گذارد ... و این خواب ها مرا به کجا خواهند برد ؟ ... نمیدانم !!!! مهربانم ، حرف ها دارم برای گفتن اما گاه بهتر است برخی سخنان نگفته باقی بمانند ... و تو خوب میدانی تمام نگفته های دلم را ... و شکستن احساسم را ...


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 20:23 | |







آی دلــــــــــــــم...

  تمــام حـرفهـ ــايــم ...
 
تمــام نگفتـه هـايــم ...
 
تمــام خــواستـه هـايــم ...
 
تمــام بي نيـــازي ام ...
 
فقـــط در تــ ــو خلاصـه شـده ...
 
بـه جـز تــ ــو از چـه كـس ديگــري ميتـوانـم بنويســـم ،
 
وقتـي تــ ــو براي مـن همـه كسـي . . . !!
 
 

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 20:10 | |







بالهايم را بده...

 بالهايم را بده...

                                                             ازدويدن خسته ام بالهايم راپس بده 
پاسخ دلسرديه نامه هايم رابده
                   من زميني نيستم سيبهايم رابگير
                  ميوه هايم مال تو شاخه هايم را بده
درغروب بي كسي چون كبوترمانده ام
اي زمستان!! بي وفا دانه هايم رابده
                برگ برگ دفترم طعمه تاراج شد
                اي عقاب لعنتي جوجه هايم را بده
سهم من ازآسمان كاسه اي باران شد
بازابري داد زد قطره هايم رابده
              درميان دره ام دستهايم رابگير
              پاسخ يكرنگيه بوسه هايم رابده
لاله هاي باغ من درتب با غ توسوخت
اي خداي باغها لاله هايم رابده
             ضربه هاي سخت توكوه قلبم راشكست
             آه موج خشمگين صخره هايم رابده
بازدربالين من قصه هايت را بخوان
لذت خواب پس ازقصه هايم رابده...
 

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 8:11 | |







خسته ام...

     دوباره این قلم در چشمانم خیره شده...گویی هوای تراوش جوهری دارد که سالهاست در دستان خسته ام فقط گریسته اند...اما این دل دیگه نائی برای نوشتن نداره...سوژه نوشتنام ته کشیده،اصلا نمیدونم چم هست؟!؟


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 8:3 | |







تازگیا

   

تازگیا عوض شدی حرفای خوب نمیزنی
همش پی یک بهونه همش تو فکر رفتنی
 
تازگیا نگاهمو مثل قدیما نمیخوای
دلت نمیخواد تند و تند برای دیدنم بیای
 
تازگیا دستای تو دیگه نوازش نداره
با من و با دستای من خیال سازش نداره
 
تازگیا غریبه ای وقتی که میخندی برام
دیگه واسه نرفتنم هرگز نمیوفتی به پام
 
تازگیا بودنتو داری میکوبی تو سرم
کوچیکترین حرف که میشه میگی که از پیشت میرم
 
تازگیا سر قرار دیر میای و هولی یکم
میگم چرا دیر اومدی میگی باشه بهت میگم
 
تازگیا نبود من دلت رو درد نمیاره
وقتی میگم میخوام برم دیگه چشات نمیباره
 
تازگیا اخم میکنی وقتی که میبینم تورو
منتظر یه فرصتی بهم بگی نمون برو
 
تازگیا پر شدی از کینه و خشم و انتقام
بهم میگی خیلی خرم اگه تورو بازم بخوام
 
تازگیا نمیدونم کی اومده تو زندگیت
گرگی شدی واسه خودت گذشت روزای سادگیت
 
تازگیا کارت شده فقط غرور و ادعا
یه آدم زرنگ میشی وقتی که میرسی به ما
 
تازگیا حتی به این راضی ای که من بمیرم
باشه برو پی خوشیت من از تو زندگیت میرم

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 14:41 | |







خوش میگذره


 
اینجا بهم خوش میگذره جای تو اینجا خالی نیست
صحبتی از خیانت و عاشقای پوشالی نیست
 
اینجا بهم خوش میگذره چونکه کنار عشقمم
رسید به آخرش دیگه طومار کهنهء غمم
 
اینجا بهم خوش میگذره چون کندم از تو دلمو
یه دست مهربونی هست که باز میگیره دستمو
 
اینجا بهم خوش میگذره چون هیچ نشونی از تو نیست
برو که من با کسی ام عشقمونم همیشگیست
 
اینجا بهم خوش میگذره بشین و راحتم بذار
هر چند که زخمهای دلم از عشقته به یادگار
 
اینجا بهم خوش میگذره دیگه سراغت نمیام
دلخوشیمو ازم نگیر ازت من هیچی نمیخوام
 
اینجا بهم خوش میگذره زنده شدم از دوباره
پیشم یکی هست میمیره اگر که چشمام بباره
 
اینجا بهم خوش میگذره اینجا پر از قشنگیه
اینجا دیگه شعرای من شعرای دلبستگیه
 
اینجا بهم خوش میگذره انگار جوونم دوباره
شنیدن صدای تو سوختنو یادم میاره
 
اینجا بهم خوش میگذره پس برو اسممو نیار
رفتم که حسش بکنی چقد بیرحمه روزگار
 
اینجا بهم خوش میگذره عاشقم و دوسش دارم
محاله ایندفه بازم پا توی دنیات بذارم
 
اینجا بهم خوش میگذره واسم چه تازه است این خوشی
فک نکنم تو معرفت حریف یار من بشی
 

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 14:35 | |







لحظه مرگ


دوست دارم لحظه مرگم باز کنار تو باشم
دوست دارم تو وقت رفتن دست تو دست تو باشم
دوست دارم ببوسمت برای آخرین دفعه
دوست دارم تا آخرین لحظه هم عاشقت باشم
 
نمیخوام گریه کنی تو وقت جون کندن من
نمیخوام سیاه بپوشی از غم رفتن من
نمیخوام اشکی بریزه از چشای پر غمت
نمیخوام غصه ای باشه واسه تو مردن من
 
نفس آخرمه بزار لباتو رو لبام
ممنونم که عشق تو هیچوقت دروغ نبود برام
دیگه وقت رفتنه میسپرمت به روزگار
ممنونم که تا ته قصه من موندی باهام
 
بعد من خاطره هامو با تنم بذار تو خاک
راضی ام ازت از اون عشق همیشگی و پاک
برو بعد من بسوی شادیها تو زندگی
نمیخوام که لحظه هات برای من بشن هلاک
 
حلالم کن تا که راحت جون ببازم بمیرم
بغلم کن تا که با بوی تو آروم بگیرم
میچکه اشکای تو به روی گونه های من
داری پرپر میزنی جون میکنی تا نمیرم
 
توی لحظه های آخر بذار تا نگات کنم
نفس آخرمو قربونی چشات کنم
بذار اون صورت مهربونتو رو گونه هام
واسه خوشبختی تو بیا میخوام دعات کنم
 
اسم توست روی لبم حتی تو وقت واپسین
باز میگم دوست دارم تو لحظه های آخرین
میدونم سخته واست دیدن جون کندن من
چشاتو ببند عزیزم مرگ عشقتو نبین
 
 

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 14:30 | |







آدمک

  


سلام
همه تونو دوست دارم که شعرامو میخونید
 
آدمک
 
بخدا خسته شدم از این همه دوز و کلک                 
 بخدا دوست ندارم بشم یه روزی آدمک
 
بخدا خسته شدم از این مثلث شلوغ                     
 بیوفایی و فریب و عاشقیهای دروغ
 
بخدا جون ندارم برم به جنگ سرنوشت                   
هر کسی اومد نموندو سرنوشتمو نوشت
 
بخدا جون ندارم برم به جنگ روزگار                        
دیگه عادتم شده به این روزای بی بهار
 
دیگه جرات ندارم دوباره عاشقی کنم                      
با یه وعده دروغکی دلم رو پیر کنم
 
دیگه روم کم شده از دست دروغای همه                 
واسه رزم عشق و عاشقی دیگه زورم کمه
 
دیگه پیرم واسه رد شدن از آتیش جنون                  
نمیخوام فدا بشم به پای عشق دیگرون
 
دیگه فرصتم تمومه روبروم خزون خسته است            
دلم از نموندنیها دیگه تا ابد شکسته است
 
کم آوردم پیش عشق و پیش خواسته دلم              
دیگه وقتشه که آماده رفتنم بشم
 
کم آوردم و میرم بسوی مرگ آرزوم                         
مبرمو جون میبازم تا قصه هام بشن تموم

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 20:18 | |



صفحه قبل 1 ... 41 42 43 44 45 ... 57 صفحه بعد