چاره ای نیست مگر عشق جسارت بکند
که به دردی ابدی باز دچارت بکند
لاشه ی عاشقی ام سگ خور نامردی تو
آنقدر خون به دلم هست که هارت بکند
حسرتِ حسرت من هم به دلت خواهد ماند
وقتی از حادثه یک مرد خمارت بکند
کور ، چشمی که تو را دید و مرا درک نکرد
از من این عشق چه مانده ست که غارت بکند ؟
دربدر دل ، که دو دل مانده تو را نفرینت . . .
بُکند یا بُکشد ؟ مانده چه کارت بکند
چاره ای نیست مگر ... آه ، ولی می ترسم
عشق هم پیش تو احساس حقارت بکند
نظرات شما عزیزان:
|