سلام
اینم آخرین شعر این وبلاگ که از خودمه و راجب خودم...
من
من،یه حکایت جدیدم از دل و عشق و جدایی
از تموم لحظه های با خدا و بی خدایی
من یه روایت از یه عشقم عشقی که نرفت تا آخر
یه گلم که از بدیها شده خشک و شده پرپر
من،من خود قصهء دردم یه نفر با پای خسته
یه کسی که تو رفاقت زخمیه دلش شکسته
من،تو وجودم پر حسه اما محکومم به وحشت
ممنوعه واسم که باشم با کسی از رو محبت
من،گرمم و پر از تمنا تنم از جنس مذابه
زندگیم سرده همیشه اینه که واسم عذابه
من،دردای دلم رو هیچوقت نمیارم به زبونم
حرفامو میگم تو خلوت به خدای مهربونم
من،نه خوبم نه بد نه نامرد همیشه ساده امو ساده
هرکی اومده سراغم منو دست گریه داده
من،نه سیاهم مثل کینه نه سفیدم مثل بخشش
دنیارو ساده میبینم با تموم زرق و برقش
من،تو رفاقت با گذشتم میمونم تا آخر راه
دل شکستن کار من نیست حتی تو دوستی کوتاه
من،میگم از لحظه های بد از غروب و رفتن یار
از یه دلتنگی بیرحم تو شبای ساکت و تار
من،میارم غمو رو کاغذ مینویسم از خیانت
شب و درد و اشک و حسرت واسه شعرام شده عادت
من مینویسم از نگاهی منتظر مونده به یک در
چشمای منتظری که خیسه تا طلوع محشر
نظرات شما عزیزان:
|